#نغمه_عشق_پارت_55

نفهمیدم چی اون طرف خط گفته می شد. امید گفت:

_من امید رستگاری هستم.دانشجوی هم رشته دخترتون نغمه.بعد مکثی کرد و گفت:

_راستش چه جوری بگم می خواستم اگه اجازه بفرمایین با خانواده بیاییم خدمتتون برای امر خیر.

بعداز مدتی سکوت که معلوم بود امید داره به طرف مقابل گوش می ده گفت:

_بله،حق با شماست.پس من با اجازه تون فردا تماس می گیرم.

بعد گفت:

_تشکر.خدانگهدار.

گوشی رو گذاشت که گفتم:

_چی شد؟

امید:احتمالا مامانت باید تا نیم ساعت دیگه بهت زنگ بزنه و نظرت رو درباره خواستگار جدیدت که بنده باشم بپرسه.بعد با پدرت صحبت کنه بعد اگه نظر مساعد بود بنده و خانواده تشریف بیاریم.

_وای امید یعنی می شه؟

امید:چرا نشه؟

تلفن زنگ زد که امید گفت:

_مامانته،چقدر زود زنگ زده.

گوشی رو برداشتم و گفتم:

_بله؟

امید راست می گفت مامان بود گفت:

_سلام نغمه جون.

بعداز کمی سلام و احوالپرسی مامان گفت:

_ نغمه اگه یه روزی یه خواستگار برات بیاد چه کار می کنی؟

_خب باید مثل دفعه قبل تحقیق کنین اگه به نظرتون پسر خوبی بود بعدا می رسیم به بقیه کارا حالا چطور شد که به این فکر افتادین؟

مامان:برات یه خواستگار پیدا شده ولی من باید با بابات حرف بزنم.فردا اون پسره قراره زنگ بزنه می گفت از بچه های داشگاهتونه.

_پس برام خواستگار پیدا کردین؟از بچه های دانشگاه؟اسمش چی بود؟

به امید نگاه کردم خنده اش گرفته بود،مامان گفت:

_ امید رستگاری.اگه اشتباه نکرده باشم.

_ اِ،اونه؟

مامان:چه شکلیه؟

_خب چی بگم؟

مامان:فعلا من باید با بابات صحبت کنم تا بعد.

_باشه.

بعد خداحافظی کردیم که امید گفت:

_کارت عالی بود.مثل آب خوردن دروغ گفتی.می گم نغمه از این شاهکارات واسه من نکنی ها.

کنارش نشستم و گفتم:

_ امید .دلم براشون می سوزه.من خیلی بدم که خیلی راحت بهشون دروغ می گم.

امید:تو که کار دیگه ای نمی تونستی بکنی،اونها که نمی دونن من و تو خطایی نکردیم.فکر کن اگه بهشون بگی مدتی ایه با یه پسر آشنا شدم و حتی رفت و آمد هم داریم اون وقت اونها فکر می کنن من بلا ملایی سرت آوردم؟اونها نمی دونن که من و تو کاری نکردیم.

_خب،آره حق با توئه.

شام درست کردم و با امید خوردیم.

امید هر قاشقی که می خورد می گفت:

_به به قرمه سبزی های تو حرف نداره.


romangram.com | @romangram_com