#نغمه_عشق_پارت_53

صداش بی شباهت به فریاد نبود.

_این خیانت نیست آرش عشقه.

پوزخندی زد وگفت:

_عشق.چه عشق کثیفی.حالم از تو و هرچی عشقه بهم می خوره.مرده شور عشق رو ببرن که منو تا اینجا کشوند تا این صحنه ها رو ببینم. نغمه من دوستت داشتم.جز عشق چیز دیگه ای نثارت نکردم که حالا اینه جوابم.

در حالی که گریه می کردم نگاهی به امید کردم که داشت آرش رو نگاه می کرد و مثل یه مجسمه ایستاده بود.رو به آرش کردم وگفتم:

_ آرش تو من و دوست داشتی و من امید رو.هر آدمی فقط یه بار متولد می شه و یه بار زندگی می کنه و یه بار عاشق می شه.من هیچ وقت بهت نگفتم دوستت دارم چون هنوز به این باور نرسیده بودم. آرش اگه تو با یه نگاه عاشق من شدی من هم با اولین نگاه عاشق امید شدم.من و درک کن من و امید هم دیگه رو دوست داریم.تو می تونی منو فراموش کنی خیلی راحت.

در حالی که اشک هاله ای از نگاهش رو گرفته بود گفت:

_راحت؟چی داری می گی؟ نغمه من دوستت داشتم و دارم.چطوری فراموشت کنم؟من بهت دل بستم.تو چه می فهمی؟

امید که تا این لحظه ساکت بود گفت:

_مقصر اصلی منم.بهتره واسه همیشه برم.

بعد رو کرد به من و زیر لب گفت:

_خداحافظ.

راه افتاد بره که گفتم:

_ امید کجا؟به همین راحتی؟نرو امید تو رو خدا.

امید برگشت نگاهش غمگین بود.با چشماش باهام حرف می زد ولی چی می گفت؟خدایا داشت خداحافظی می کرد.سرم گیج رفت. امید رفت.دنیا دور سرم چرخید.چشام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم.وقتی چشم باز کردم دیدم روی تخت بیمارستانم و یه مشت سرم بهم وصل کردن.رو به روم امید بود.خوشحال شدم و گفتم:

_ امید ؟!

نگام کرد.چشاش برق قشنگی می زد،گفتم:

_من اینجا چه کار می کنم؟

نگام کرد وگفت:

_چیزی نیست.ضعف کرده بدی.

_ آرش ؟!

امید:رفت برای همیشه.

_چطوری؟

امید:بعدا برات می گم.

بعد در حالیکه اشکاشو پاک می کرد گفت:

_ نغمه خوبم.حالا باور می کنم که دوستم داری.وقتی رفتم و آرش دنبالم اومد و گفت که حالت بهم خورده اومدم بالای سرت و دیدم که به خاطر رفتن من چه حالی پیدا کردی.فهمیدم که دوستم داری. نغمه من دیگه هیچ وقت تنهات نمی ذارم.

لبخندی زدم وگفتم:

_اگه می رفتی من می مردم.دکتر در همین موقع اومد توی اتاق و گفت سرمم که تموم شد می تونم برم.

یکی دو ساعت بعد من و امید توی ماشین بودیم و داشتیم برمی گشتیم خونه.من حرف نمی زدم امیدم هیچی نمی گفت،هردومون داشتیم فکر می کردیم،یعنی آخرش چی می شد؟

از امید پرسیدم:

_به نظر تو آرش همه چیز رو به خانواده ام می گه؟

با قاطعیت گفت:نه.

_از کجا می دونی؟

امید:عشق رو تو نگاش خوندم.اون خیلی تو رو دوست داره.

_من چه کار کنم امید ؟

امید:فراموش کن.می دونم این چند وقته خیلی بهش فکر کردی ولی از حالا به بعد سعی کن دیگه بهش فکر نکنی.

_آخرش چی می شه؟

امید:این داستانم تموم می شه مثل همه داستانای دیگه.

_تو از دست من ناراحت نیستی؟


romangram.com | @romangram_com