#نغمه_عشق_پارت_46

_نه درست نیست.

آرش:اینجوری برای تو بهتره.

_ آرش ..تو ... تو خیلی خوبی ولی من.

آرش: نغمه چرا اینجوری شد؟چرا تو یک دفعه همچین تصمیمی گرفتی؟من چه کار کردم.

کنارش نشستم و تو چشاش زل زدم و گفتم:

_ آرش تو خیلی خوبی ولی من نمی خوام...با تو ازدواج کنم.

با درماندگی پرسید:چرا؟!

بلند شدم و گفتم:

_نپرس.هیچ وقت.

بعد رفتم می دونستم داره نگام می کنه.سنگینی اش رو احساس می کردم،لعنت بر من که ذره ای احساس نداشتم الان که فکر می کنم می بینم ظلمی که من در حق آرش کردم غیر قابل بخشش بودو حالا دارم تاوان اون اشکا رو می دم.وقتی رسیدم خونه مامان داشت غذا رو درست می کرد تا منو دید گفت:

_ نغمه چیزی شده؟چرا رنگت پریده؟کجا رفته بودی؟

در حالی که نفس نفس می زدم گفتم:

_چیزی نیست رفته بودم پارک.

رفتم توی اتاق و مامان رو با یه علامت سوال تنها گذاشتم.اون روز احساس کردم دیگه نمی خوام تهران بمونم.دلم می خواست برگردم شیراز پیش امید.تا شب خبری نشد از اتاقم بیرون نرفتم و شب با هزار تا خیال خوابیدم.صبح وقتی بیدار شدم مامان و بابا نبودن.پیغام گذاشته بودن که رفتن خونه آرش .فهمیدم که چه خبر شده.

تا ظهر مدام استرس داشتم که صدای تلفن سرجام میخکوبم کرد گوشی رو برداشتم، الناز بود.بعداز سلام و احوالپرسی گفتم:

_چیزی شده الناز ؟چرا صدات می لرزه؟

زد زیر گریه و در حالی که بغض نمی ذاشت حرف بزنه گفت:

_ نغمه تو..تو خیلی خوبی ولی آرش قدر تو رو ندونست.

_مگه چی شده؟

الناز:امروز آرش همه رو خبر کرد و توی جمع گفت که از نامزدی با تو پشیمونه.

آه از نهادم برخاست، آرش تو چقدر مرد بزرگی هستی.گفتم:

_چرا؟

الناز:چه می دونم گفته این مدت فرصتی بوده تا تو رو بهتر بشناسه،گفته تو خیلی خوبی ولی نمی تونه با تو زیر یه سقف زندگی کنه و از اینجور حرفای مزخرف. نغمه ما رو ببخش. آرش دیوونه شده تا دیروز واسه دیدنت لحظه شماری می کرد و امروز اینجوری.

سعی کردم خودمو ناراحت نشون بدم و گفتم:

-حق با آرشه.بهتره حالا که چیزی نشده از هم جدا بشیم.

الناز:ولی...

پریدم توی حرفش و گفتم:

_ الناز.من و تو هنوز همون دوستای گذشته هستیم.فراموش کن همه چیز رو.

الناز:آخه چرا باید اینجوری بشه؟

_کاریه که شده.فراموش کن.راستی الناز با سعید چه کار می کنی؟

الناز: نغمه تو حالت خوبه؟من دارم می گم آرش نمی خواد باهات ازدواج کنه،تو می گی با سعید چه کار می کنی؟

_خب چه کار کنم؟

الناز:می دونم که نمی خوای جلوی من حرفی بزنی، نغمه یه وقت گریه نکنی ها.از آرش بهتر گیرت میاد.

تو دلم گفتم گیرم اومده.

الناز: سعید هم خوبه وقتی شنید خیلی ناراحت شد.

_خودتو ناراحت نکن.

الناز: نغمه تو خیلی خوبی.خیلی دوستت دارم.

_می خوام برگردم.

الناز:کجا؟


romangram.com | @romangram_com