#نغمه_عشق_پارت_39

امید :تا حالا عاش شدین؟

_تا عشق رو چی بدونین؟

امید :عشق برای ازدواج.

_نه.

این دفعه دیگه دروغ نگفته بودم چون من عاشق نشده بودم.در کیفش رو باز کرد و یه ورقه درآورد و یه چیزایی روش نوشت.بعد گفت:

_این شماره همراه منه.

_شماره همراه شما به چه درد من می خوره؟

امید:کاره دیگه.شما توی این شهر غریبین.خوشحال می شم اگه اتفاقی،چیزی افتاد با من تماس بگیرین.

_خب شما هم توی این شهر غریبین.

امید:آره.ولی من مردم.

شماره رو گرفتم ولی چرا؟

و گفتم:

_باشه ممنون.

بعد گفت:

_پاشید دیگه.کلاس داره شروع می شه.

و بعد با هم رفتیم تو و کلاس شروع شد ولی من حواسم به چیز دیگه ای بود.ولی چی ؟نمی دونم.قلبم داشت تند تند می زد.اما چرا؟اینها نشونه چی بود؟

آخر کلاس از امید خداحافظی کردم و برگشتم خونه.تا رسیدم دیدم تلفن داره زنگ می زنه. آرش بود.چرا زنگ زده بود؟این آرش هم بیکاره ها.برو دنبال زندگیت.از من چی می خوای؟باهاش سلام و احوالپرسی کردم که گفت:

_دیر گوشی رو برداشتی؟

_تازه رسیدم هنوز لباسام و درنیاوردم.

آرش:خسته نباشی.

_ممنون.

چرا اینجوری باهاش حرف زدم؟احساس کردم آرش ناراحت شد ولی برام مهم نبود.اصلا میلی به ازدواج با آرش نداشتم.

آرش گفت:

_مزاحمت نمی شم و بعد خداحافظی کردیم و گوشی رو گذاشتم و یه دوش گرفتم که باز تلفن زنگ زد این بار الناز بود و من خیلی خوشحال شدم.

_کجایی الناز ؟دلم برات تنگ شده بود.

الناز:من خونه ام تو کجایی؟

_همه و هیچ جا.

الناز: آرش زنگ زده بود که یه خبر خوش بهت بده ولی نمی دونم چرا بهت چیزی نگفت؟

-چه خبری؟

الناز : نغمه تو به آرش چیزی گفتی؟

_نه.

الناز :می دونم چرا زد به کله اش.لباس پوشید و زد بیرون.

_کجا رفت؟

الناز:نمی دونم.

_چه خبر خوبی داری؟

الناز با نگرانی گفت:

_هیچ وقت آرش رو اینجوری ندیده بودم.

_چه جوری؟

الناز :نمی دونم.ولش کن. نغمه باورت می شه مامان و بابا راضی شدن.


romangram.com | @romangram_com