#نغمه_عشق_پارت_36
_برای چی؟
دختر:ورودت به دانشگاه.
_ممنون.
دیگه هیچی نگفتم به یه ساختمان خیلی بزرگ رسیدیم و رفتیم تو و اون دختره کلاس رو بهم نشون داد.یه چند نفری بودن یه نگاه گذرا کردم و بعد رفتم و یه گوشه ای نشستم اونقدر خجالت می کشیدم که سرمو انداخته بودم پایین.یه لحظه وقتی سرمو بلند کردم دیدم دو تا پسر جوون دارن منو نگاه می کنن و یه چیزایی می گن.خیلی ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم.وقتی دیدم دیگه دارن شورش رو در میارن یه دفعه تموم شجاعتم رو یه جا جمع کردم و بلند شدم و رفتم بالای سرشون و گفتم:
-چیز خنده داری در من وجود داره که شما دو تا رو این همه می خندونه؟!
همه زدن زیر خنده ولی اون دو تا جوون هیچی نگفتن و فقط نگام کردم.یه دفعه دیدم گوشه کلاس یه مرد جوون نشسته و اصلا نمی خنده فقط دستشو زیر چونه اش گذاشته و داره نگام می کنه نه می خنده نه عصبانیه.
دوباره برگشتم و سر جام نشستم.همون موقع استاد وارد کلاس شد و خودشو معرفی کرد.وقتی کلاسم تموم شد داشتم وسایلمو جمع می کردم که اون مرد جوون که گوشه کلاس نشسته بود بهم نزدیک شد و با طنین صدای قشنگی که داشت گفت:
_کارتون عالی بود.کمتر کسی پیدا می شه که توی همچین محیطی اینجور شهامت به خرج بده.راستش من خیلی خوشم اومد.
در حالی که دفترمو می داشتم توی کیفم گفتم:
_ممنون .
بعد با هم خداحافظی کردیم و از کلاس خارج شدیم و او رفت.
نمی دونم چرا اینجوری شده بودم؟!طنین صدای قشنگ و مردونه اش رو فراموش نمی کنم ولی با خودم گفتم احمق کافیه و بعد راهی خونه شدم.وقتی رسیدم خونه بدون اینکه لباسم و در بیارم به الناز زنگ زدم مامانش گوشی رو برداشت.بعد از احوالپرسی گوشی رو داد به الناز.تا صداشو شنیدم آروم شدم و گفتم:
_ النازم،دلم برات خیلی تنگ شده.
صداش گرفته بود.
_چیزی شده الناز ؟
الناز :نه.
_به سعید مربوط می شه.
آروم و بی صدا گفت:آره.
_ الناز .به خدا همه چیز درست می شه.اینقدر خودتو ناراحت نکن.
الناز :خوب تو چه خبر؟دانشگاه چطور بود؟
تموم ماجرا رو براش تعریف کردم و براش از دانشگاه گفتم ولی نمی دونم چرا قضیه اون مرد جوون رو نگفتم شاید فکر می کردم می ره به آرش می گه و بعد برام مشکل پیدا می شه.
آخر سر الناز گفت:
_ نغمه نمی خوای با آرش صحبت کنی؟
_مگه خونه است؟
الناز :آره.
_خب بده.
آرش گوشی رو برداشت و بعد از سلام و احوالپرسی گفت:چه خبر؟
_هیچی .تو چه خبر؟
آرش :می گذره.دانشگاه چه طور بود؟
-خوب بود.
بعد گفتم: آرش چرا اینجوری حرف می زنی؟انگار واسه یه کلمه می خوای کوه بکنی.
آرش :نه چیزی نیست.
_تو که دروغ بهم نمی گی؟
آرش :باور کن چیزی نیست فقط یکم دلم گرفته همین.
_برای چی ؟
آرش :همینجوری.
دیگه اعصابم خرد شد و گفتم آرش بگو دیگه.
آرش: نغمه نه اینکه ناراحت شده باشم ها نه.فقط....یکم دلم گرفت وقتی دیدم تو به الناز زنگ زدی و باهاش حرف زدی.از روز اول دانشگات براش گفتی ولی نخواستی با من حرف بزنی.
_ آرش بچه شدی؟خب بعدش بهت زنگ می زدم.در ثانی فکر نمی کردم تو خونه باشی.
romangram.com | @romangram_com