#نغمه_عشق_پارت_34

بعد دست الناز رو گرفتم و رفتیم توی اتاق. الناز گوشه ای نشست و هیچی نگفت،من گفتم:

_معلومه دیگه دوستم نداری؟

سرشو بلند کرد داشت گریه می کرد گفت:

_دیوونه شدی؟!

_مگه دروغ می گم؟تو خودت بگو اگه یه روزی من با چنین حالتی باهات برخورد می کردم فکر نمی کردی فراموشت کردم و دیگه دوستت ندارم؟!

هیچی نگفت که کنارش نشستم و دستشو گرفتم و گفتم:

_ سعید رو بیشتر دوست داری یا منو؟

پوزخند تلخی زد و گفت:

_تو امشب واقعا دیوونه شدی.

بعد رفت پشت پنجره و گفت:

_ نغمه من با سعید ازدواج می کنم،اینو بهت قول می دم.

چی می تونستم بگم؟سکوت کردم، الناز به ستاره ها نگاه می کرد و آروم گریه می کرد بلند شدم و بغلش کردم که یه کم آروم شد و گفتم:

_تا صبح صبر می کنیم.

الناز :اگه آرش هم نتونست چی؟

_یه کار دیگه می کنیم.

الناز :چی؟

_نمی دونم فعلا بریم بخوابیم.

برای الناز تشک آرودم خودم هم تشک تختم رو برداشتم و کنار هم انداختیم و خوابیدیم. الناز آروم توی بغلم خوابید.نگاهش توی خواب مثل نگاه یه کودک مظلوم و پاکه که گرسنه اس و التماس می کنه،بهش غذا بدیم.حتی اگه اون غذا زهر باشه آخه اون خیلی گرسنه اس.منم خوابیدم صبح بابا بیدارم کرد و گفت:

_ آرش پشت خطه.

گوشی رو برداشتم هنوز الناز خواب بود،گفتم:

_سلام آرش .

آرش :سلام.

_چی شد؟

آرش :چی می خواستی بشه.قبول نکردن.

_آخه چرا؟

آرش : نغمه من به زمان احتیاج دارم.بهتره تا اون موقع الناز همون جا بمونه.

_باشه پس هر کاری می تونی بکن فقط زود. الناز وضع خوبی نداره.

آرش :باشه. اِ راستی نغمه خواب بود؟

_آره.

آرش :ببخشید،برو بخواب. الناز خوابه؟

_آره.

آرش :شرمنده با خودم گفتم قبل از اینکه برم مطب بهت زنگ بزنم فکر می کردم منتظری نگو خانم خواب بود.

_حالا تو هم وقت گیر آوردی ها.

آرش :باشه خوب برو بخواب کاری نداری؟

بعد با هم خداحافظی کردیم و از اتاق اومدم بیرون.با این وضعی که پیش اومده بود من نمی تونستم الناز رو ول کنم و برم شیراز.وای فردا من باید برم.حالا چه کار کنم؟موضوع رو به مامان و بابا گفتم و اونها گفتن:

_بهتره الناز برگرده خونه.

_ولی اونجا نباشه بهتره.

بابا:اونجا خونه اشه.

_شما باهاش صحبت کنین ولی طوری که فکر نکنه اینجا مزاحمه.


romangram.com | @romangram_com