#نغمه_عشق_پارت_31

انگار ناراحت شد که من گفتم:

_ آرش من فقط از الناز خواستم سعید رو از نزدیک ببینم.

آرش :و نتیجه اش؟!

_به نظرم سعید پسر خوبیه و بالاترین امتیازش اینه که الناز رو دوست داره. آرش خواهش می کنم کمکش کن.

آرش :باشه.

_خب برو دیگه دیرت نشه.کاری نداری؟

آرش :نه،ممنون که بهم گفتی.

_تو باید می دونستی این حق تو بود.

بعد با هم خداحافظی کردیم حالا یکم خیالم راحت شد و با دلی آروم تر منتظر فردا شب شدم.





الان حدود ساعت 11 شبه و هنوز الناز زنگ نزده،وای خدایا یعنی چی می شه؟پس چرا الناز زنگ نزد؟منم که نمی تونم زنگ بزنم دیر وقته. الناز خواهش می کنم.صدای زنگ تلفن که اومد زود گوشی رو براشتم و گفتم:

_الو

الناز بود سلام کرد که من گفتم:

_چی شد؟

الناز :چی می خواستی بشه؟خب بابا گفت باید تحقیق کنه.

_همین؟!

الناز :آره.

_سعید با خواهرش اومده بود؟!

الناز :آره خواهرو شوهر خواهرش.

_ آرش چی گفت؟!

خندید و گفت:

_ آرش وقتی سعید رو دید گفت حیف سعید برای تو.

_از خدام بخواد خب دیگه!؟

الناز :فعلا برو بخواب باور کن هر چیزی بشه من بهت خبر می دم.بعد یکم مکث کرد و گفت:

_یعنی نغمه می شه من با سعید ازدواج کنم؟

_اگه خدا بخواد آره.خب برو بگیر بخواب که می دونم دیشب اصلا نتونستی بخوابی.

الناز :آره اصلا نخوابیدم.

بعد با هم خداحافظی کردیم و با خیال راحت خوابیدم.فردا صبح که بلند شدم اول دوش گرفتم و بعد که صبحونه خوردم لباس پوشیدم تا با مامان بریم خرید،ظهر خسته و کوفته با کلی خرید برگشته بودیم که تلفن زنگ زد، الناز بود خیلی هم ناراحت بود.

_ الناز چی شده؟

الناز :می ترسم.

_از چی ؟

الناز :بابا رفته تحقیق اما هنوز نیومده.

_چقدر زود.

الناز :من ازش خوهش کردم دیگه حوصله ندارم.

_نگران نباش همه چیز رو به راه می شه.راستی هر وقت بابات برگشت بهم زنگ بزن من منتظرم.

یکم با هم حرف زدیم که آروم شد ولی خودم نگران بودم.

آخر شب دوباره الناز زد اینبار صداش می لرزید و یکدفعه بغضش ترکید و گفت:

_ نغمه همه چیز تموم شد.همه چیز خراب شد.


romangram.com | @romangram_com