#نغمه_عشق_پارت_30
_حتما.بعد با هم خداحافظی کردیم و از اتاق اومدیم بیرون.دلم گرفته بود ولی من که حسود نبودم،اصلا چرا به الناز حسادت کنم من که خودم هم دارم ازدواج می کنم اصلا حوصله نداشتم و اضطراب فردا شب آزارم می داد یعنی آخرش چی می شد؟دیدم حوصله ام سر رفته گوشی رو برداشتم و به آرش زنگ زدم.منشی اش گوشی رو برداشت و گفتم:
_من نامزد ایشون هستم.
منشی:شما نغمه خانم هستید؟
-بله.
منشی:چد لحظه گوشی.
بعد از چند لحظه آرش گوشی رو برداشت و گفت:
_سلام.
_سلام آرش مریض داری؟
آرش :نه داشتم پرونده ها رو جمع می کردم برم خونه چطور؟
یکم مکث کردم و گفتم:
_ آرش می خوام باهات حرف بزنم.
آرش :بگو می شنوم.
_ آرش تو بهتر از هر کسی می دونی که من چقدر الناز رو دوست دارم از همه چیز این دنیا بیشتر.
آرش :آره می دونم حتی از منم بیشتر.
جوابشو ندادم و گفتم:
-ببین آرش قراره فردا شب برای الناز خواستگار بیاد اسمش سعیده.
آرش :جدی می گی؟پس چرا به من چیزی نگفتن؟
_برای اینکه امروز صبح قرار فردا شب رو گذاشتن.اینو ول کن.ببین من ازت می خوام با مامان و بابات صحبت کنی،می خوام نذاری با این ازدواج مخالفت کنن.
آرش :خب اگه پسر خوبی باشه دلیلی نداره مخالفت کنن.
_آره،ولی خب من فکر می کنم کار اینا از این حرف ها گذشته.
آرش :اینا کیه؟
_ الناز و سعید .
با تردید گفت:
_منظورتو نمی فهمم.
_ببین آرش همونطوری که تو منو دوست داری، النازم سعید رو دوست داره و خودت بهتر می دونی که منطق عشق گاهی وقتا با منطق عقل مغایرت داره. الناز و سعید عاشق هم هستن.نذار اول جوونی سرخورده و سر شکسته بشن.بذار اگه عشق تلخه خودشون بچشن اینجوری یه عمر افسوس امروز رو نمی خورن.
آرش :ولی حرف تو منطقی نیست.شاید منطق عشق اونا رو نابود کنه.
_من اینا رو به الناز گفتم،می دونی چی جوابمو داد.
آرش :چی؟
_گفت من این نابودی رو دوست دارم حتی اگه به قیمت از دست دادن همه چیز باشه.
آرش :پس که اینطور.
_الان که بری خونه احتمالا همه چیز رو بهت می گن.نگو که من بهت زنگ زدم و همه چیز رو بهت گفتم،بذار فکر کنن بی خبری.بعد یکم مکث کردم و گفتم:
_ آرش تو قول دادی.
آرش : نغمه من نمی تونم یه همچین قولی بدم،آخه غیر منطقیه،من که نمی تونم بذارم زندگی الناز نابود بشه.
_همونقدر که احتمال می دی سعید آدم بدیه احتمال بده آدم خوبیه.
آرش :تو اونو دیدی؟
آروم گفتم:
_آره.
آرش :کجا؟!
_توی پارک.
romangram.com | @romangram_com