#نغمه_عشق_پارت_20
بابا:چرا نشه؟دخترمون نغمه دیگه خانم دکتر شده.
_ولی من شیراز قبول شدم ایرادی نداره.
بابا:همه جای ایران سرای من است،تهران و شیراز نداره،مهم اینه که تو قبول شدی اونم پزشکی.
مامان:راستی الناز چه کار کرد؟
_قبول نشده.
بابا:ایرادی نداره،می خونه سال بعد قبول می شه.
دیگه چیزی نگفتم،اون شب به مامان و بابا خیلی خوش گذشت ولی به من نه.مدام دلم شور می زد از یه طرف الناز،از یه طرف آرش و از طرف دیگه سعید.شب با هر بدبختی بود خوابیدم.
امروز تقریبا یک هفته از اون ماجرا می گذره ولی هنوز الناز حال خوبی نداره.یک ساعت پیش بهش زنگ زدم و گفتم که بیاد اینجا.می خوام باهاش حرف بزنم.
بازم تقریبا 10 دقیقه ای دیر کرد در رو براش باز کردم و استقبالش رفتم.چقدر لاغر شده بود.شاید من اینجوری فکر می کردم.سلام کرد وبعد گفت:
_حالت چطوره؟
_بد.
الناز :چرا؟
_چون تو حالت بده.
بغلم کرد و گفت:
_ نغمه منو ببخش.
_چرا؟مگه چکار کردی؟
هیچی نگفت که من گفتم:
_بیا بریم تو.
با هم رفتیم تو مامان و بابا داشتن تلویزیون تماشا می کردن به احترام الناز بلند شدند که الناز گفت:
_خواهش می کنم راحت باشین.
مامان:خانواده چطورن؟
الناز :خوبن سلام می رسونن.
بابا:ما مزاحتون نمی شیم.برین توی اتاق راحت باشین.
با هم رفتیم توی اتاق من. الناز روی تخت نشست و گفت:
_دلت برای اتاقت تنگ نمی شه؟
_چرا ولی انقدر چیز برای دلتنگ شدن دارم که این توش گمه.
الناز :مثلا؟!
_مثلا تو.مامان و بابا.زادگاهم.
لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:
_ آرش چی؟
کنارش نشستم و گفتم:
_هنوز زوده.
الناز :خب حالا چکار کنیم؟
_حرف بزنیم.
الناز :درباره ی چی؟
_درباره ی تو و سعید.
یک دفعه لبخندش خشک شد و گفت:
romangram.com | @romangram_com