#مسافر_پارت_98

جلو یه رستوران نگه داشت و با هم رفتیم داخل

بعد از خوردن جوجه کبابی که ارتان سفارش داد مسیرمون رو به شهر بازی تغییر دادیم.

****

بستنی قیفی ها رو دادم دست آرتان و با کلید درو باز کردم

-وای وای من که دیگه مردم سرم داره گیج میره

-آندیا؟

با صدای آرتان برگشم که بستنی هارو زد تو صورتم

جیغم رفت رو هوا آرتان از ترس این که همسایه ها بیدارشن فوراً درو بست و اومد داخل آخه ساعت 3و نیم بود.

-آرتــــــان چیکار کردی؟

-هیچی حالا خوشمزه تر شد آندیا با طعم بستنی

گونه م رو بوسید و گفت:

-تا حالا امتحان نکرده بودم خوشمزه شدیا!

غرغر کنان راه افتادم سمت حموم...

-آخه آرتان این HIV بازیا چیه ؟سره میزه شام که نذاشتی درست و حسابی غذامو بخورم فقط از چیزای حال بهم زن حرف زدی...تو شهره بازی هم که خدا خیرت بده تموم موهامو پر از پشمک کردی که مجبور شدیم از اونجا بیایم بیرون و لیوان نوشابه ت رو هم ریختی رو آخرشم این

خنده ی مستانه ای سر داد:

-آندیا ولی خودمونیما با طعم بستنی خیلی خوشمزه تری بقیه زیاد نچسید

شونه م رو پرت کردم طرفش که جا خالی داد و خورد تو دیوار

بعد از حموم لباس خوابمو پوشیدم و کناره آرتان دراز کشیدم.

تره ای از موهامو گرفت تو دستش و گفت:

-آندی؟از دستم ناراحتی؟

خندیدم و سعی کردم تموم عشقمو بریزم تو صدام

-آخه دیوونه چرا باید ناراحت بشم.مگه آدم از دست زندگیش ناراحت میشه

آه کشید و بوسه ای روی موهام زد و درآخر شب بخیری گفت و خوابید.

چقدر من کنارش آرامش داشتم وقتی با آرتان بودم زندگی برام جوره دیگه ای بود اصلاً متوجه گذره زمان نمیشدم.

آروم لای چشامو باز کردم و کش و قوسی به بدنم دادم خمیازه ای کشیدم و از جام بلند شدم

آرتان سره جاش نبود یا حموم بود یا اینکه رفته بود بدوه

رفتم تو حموم دیگه مطمئن شدم که رفته پیاده روی

دوباره رفتم تو اتاق و مشغول مرتب کردن تخت شدم یه کاغذ تا شده روی میزِ کناره تخت بود

بازش کردم

توش نوشته شده بود...





«تقدیم به بهترین فسقلیه دنیا»





با دیدن این تیتر خنده رو لبم نشست و خوندن نامه رو از سر گرفتم

نمیخوام حرفای عارفانه بهت بگم خودت میدونی تو دلم چه خبره

دیشب بردمت بیرون تا یه قضیه ای رو بهت بگم ولی اینقد نگات معصوم بود که منصرف شدم هر لحظه که بهت نگاه میکردم قلبم از حرکت وامیستاد باور کن آندی بدون تو نمیتونم زندگی کنم

بلند بلند خندیدم و گفتم:

-دیوونه منم بدون تو نمیتونم زندگی کنم

تو ادامه ی نامه نوشته شده بود:

کاش میتونستم سرنوشتمو تغییر بدم...

romangram.com | @romangram_com