#مسافر_پارت_88

علی-اینا امروز رسیده فکر کنم خوشتون بیاد

جعبه رو گذاشت رو میز و منو آرتان نگاهمون رو به زنجیر های توش دوختیم

یکی از زنجیر های دونه درشت رو برداشتم و رو به آرتان گفتم:

-این چطوره؟

-خوبه همینو بگیریم؟

-آره

علی گردنبند رو برامون تو جعبه گذاشت و به سمت خونه حرکت کردیم

-آرتان یکم تند تر برو ساعت7 شد

-باش دیگه خانوم ترافیکه دستِ من نیست که

تقریباً نیم ساعت طول کشید تا برسیم خونه

-آرتان من میرم یه دوش بگیریم توام لباستو بپوش

-چشم خانوم امرِ دیگه؟

-خودتو لوس نکن

حوله م رو برداشتم و رفتم حموم بعد از یه دوش 10 دقیقه ای

با عجله رفتم سمت کمد لباسام چون حسابی دیر شده بود

یه کت و شلوار مشکی انتخاب کردم

تا حالا نپوشیده بودمش خیلی دوسش داشتم

یه تاپ سرمه ای زیرش داشت بخاطر همین منم کفشای سرمه ای و مانتو ی هم رنگش رو برداشتم و مشغول پوشیدنشون شدم

رفتم جلوی آینه و دستمال گردن سرمه ایم رو بستم و دستی تو صورتم بردم

شال مشکی و کیفم رو برداشتم و آرتانو صدا زدم:

-آرتان؟بجنب دیگه!

بعد زیرِ لب گفتم:

-خوبه تو دختر نشدی

صدای از کناره گوشم اومد:

-چرا؟

برگشتم سمتش دستم رو بردم جلو و یقه ش رو صاف کردم

-برای اینکه لفتش میدی

نگاه خریدارانه ای بهش کردم،حسابی خوش تیپ شده بود یه کت و شلوار سرمه ای تیره با پیراهن مشکی پوشیده بود

با شنیدن صداش حواسمو جمع کردم:

-دید زدنت تموم شد؟

خندیدم و گفتم:

-آره بریم

مسیر خونه ی محمد اینا زیاد دور نبود بخاطر همین زود رسیدیم

آرتان زنگ خونه رو زد و محمد گفت:

-بفرمایید

و به دنبال این حرف در رو باز کرد

رفتیم داخل یه لحظه شوکه شدم

چقدر مهمون داشتن خب البته طبیعیه چون تولده محمدِ دیگه

آیدا یه کت و دامن کوتاه پوشیده بود و بادیدن ما با لیلی جون و خاله طیبه(مامانِ محمد)اومدن سمتمون

بعد از سلام و احوال پرسی آرتان رفت پیش محمد و من پیش آیدا نشسته بودم

سقلمه ای بهش زودم که گفت:

-چته دیوونه؟؟

romangram.com | @romangram_com