#مسافر_پارت_86

تو آشپزخونه بودم که آرتان گفت:

-آندی؟خونه ای؟

رفتم جلوی در و گفتم:

-سلام عزیزم خسته نباشی

نگاهی به بسته های خرید انداختم و گفتم:

-خسته میشی اینا رو یه دفعه میاریا

-نه خانومی خسته نمیشم

بسته ها رو از دستش گرفتم و گذاشتم تو آشپزخونه

-خب برو لباستو عوض تا من غذا رو بکشم

-تو آخر منو از ریخت و قیافه میندازی با این غذاهای خوشمزه ت

میز و چیدم و منتظر آرتان شدم...

طبق معمول فقط یه شلوارک پاش بود

-آرتان مگه تو لباس نداری؟سرما میخوری بخدا

-نترس بادمجون بم آفت نداره

براش غذا کشیدم و گفتم:

-راستی مامانِ محمد شام دعوتمون کرده

-اوهو به چه مناسبت؟

-میگم محمد هم خیلی ناقلا شده یعنی به تو نگفته؟

-نه خب جریان چیه؟

یه ذره از نوشابه م خوردم

-اون موقع که ما شمال بودیم آیدا محمد یه عقد کوچولو موچولو میکنن

-به سلامتی فقط من نگرانم اینا چه جوری میخوان تا بعد از عید طاقت بیارن

-چطور؟

-هنوز عقدی در کار نبود و اینا در حد لالیگا صمیمی بودن

دیگه فکر کنم دوسه تا بچه رو پس میندازن راحت

از حرفش خنده م گرفت گاهی اوقات حرفایی میزد که آدمو از خنده روده بر میکرد

آرتان بعد از تموم شدن غذاش ازم تشکر کرد و رفت تو اتاق و مشغول کار رو پرونده هاش شد

منم ظرفا رو جمع کردم و رو کاناپه نشستم مشغول تماشای تی وی بودم که موبایلم زنگ خورد...

- جانم آیدا؟

-سلام خانومی خوبی؟

-سلام بی معرفت خوبم تو چطوری؟

-منم خوبم بخدا یهو شد

-خفه شو کجاش یهوشد؟من باید از لیلی جون بشنوم؟خیلی از دستت ناراحت شدم

-خب برا همین زنگ زدم دیگه امشب شام خونه مادرشوهرم دعوتین

-هه خبرت تکراری بود میبینی اینم لیلی جون بهم گفته

-خب خواهر من چیکار کنم مامانت بی بی سیه؟

از این حرفش خنده م گرفت

-خوشبخت بشی عزیزم منظوری نداشتم خواست فقط اذیتت کنم

-فدای خواهر گلم بشم..میای دیگه؟

-آره عزیزم میام

-فعلاً کاری نداری؟

-نه گلم سلام برسون

romangram.com | @romangram_com