#مسافر_پارت_85
هردو خندیدم و از خونه بیرون زدیم
***
یکم که گذشت باد هم جلومون کم اوردم و دست از لجاجت برداشت
آرتان آتیشی روشن کرد و کنارش نشست
وقتی دید ایستادم و دارم نگاش میکنم دستاو از هم باز کرد و گفت:
-سردمه
منظورش این بود که برم بغلش منم لبخند زدم نشستم رو پاش
-خوشگلم دیگه گریه نکنیا
-باش دیگه ارتان از اون موقع تا حالا صدبار اینو گفتی
-نگرانتم خانومی دست خودم نیس
-من این آرتانو نمیخوام ...خودت باش !!من اون ارتانو با تموم قد بازیاش میپرستم
سرشو آورد پایین و بوسه به موهام زد و گفت:
-چشم خانومی
آرتان دستشو برد زیره شالم و موهامو نوازش میکرد
که کم کم چشام گرم شد
آروم لای چشم باز کردم که آرتان گفت:
-عجب خواب سنگینی داری بابا هرکار کردم بیدار نشدی
نگاهی به ارتان انداختم:
تو بغلش بودم از اونجا تا خونه رو دستاش منو آورده بود
-بذارم زمین آرتان خسته شدی
-نه جوجو وزنی نداری
داشت منو میذاشت رو کاناپه که بهش گفتم:
-تو که تا اینجا منو آوردی ببرم تو اتاق خواب خودم اجرتت رو میدم
چشاش برق زد
- چشم
دستمو دور گردنش حلقه کردم صورتمو بردم جلو و زیر گردنش رو بوسیدم
-من بی جنبه اما نکن
دوباره لپشو بوسیدم که گفت:
-باشه حسابتو میرسم فسقلی
درِ اتاق رو با پاش باز کرد و منو گذاشت رو تخت
-خب حالا وقت تسویه حسابه اجرتمو بده!!
اومد رو تخت و روم خیمه زد
دستمو دور گردنش حلقه کردم
تو چشمای خمارش نگاه کردم صدای نفسای نامیزونش بلند شد
آروم سرشو تو گودی گردنم فرو برد و بوسید
بوسه از جنس عشق ...
درخلسه شیرینی فرو رفته بودم
تمام طول شب در تب و تاب هم بودیم
***
سه روز مونده به عید اومدیم خونه
به اصرار حاج رضا 2 هفته ماه عسلمون طول کشید
romangram.com | @romangram_com