#مسافر_پارت_84

-پاشو ...اولین شبِ ماه عسلمون و برات جهنم کردم

با یه حرکت منو از رو زمین کند رو دستاش برد تو اتاق خواب

آرتان منو رو تخت گذاشت و خودش لباسشو عوض کرد

اومد کنارم دراز کشید و گفت:

-بیداری؟

-اوهـــوم

آروم سرمو بلند کردم و گذاشتم رو سینه ش

تره ای از موهام رو به دست گرفت و گفت:

-ازم دلخوری؟

چیزی نگفتم چون دلخور نبودم

اما اون از سکوتم یه چیز دیگه برداشت کرد و ادامه داد:

-آندیا من رو یه چیزایی حساسم بذار از همین الان بهت بگم

برام سخته که حتی فکرشم کنم زنم قبلاً با کسی بود و حالا اون یه نفر اومده به زنم ابراز علاقه میکنه

وقتی اون پسره بهم گفت باهات در ارتباطه اینقدر زدم تا صدای سگ داد میدونی چرا؟

چون نمیخواستم اسم ناموسم تو دهن هر بی آبرویی بچرخه

درسته اون موقع بهت نگفتم که دوست دارم ولی دلمو که نمیتونستم گول بزنم

پریدم وسط حرفش و گفتم:

-به هرچی میپرستی قسم میخورم من باهاش...

نذاشت حرفمو ادامه بدم:

-باشه باشه من به اشتباه خودم پی بردم...قول میدم دیگه اذیتت نکنم

سرمو از رو سینه ش برداشتم و تو چشاش زل زدم

لبخندی نثارم کرد که تا حالا ازش ندیده بودم

منم به روش لبخند زدم و گفتم:

-راستی آرتان آرزو کردی؟

-براچی؟

-خب تولدت بود دیگه

-آره

-چی بود؟

-آرزو رو که نمیگن خانومی

از پنجره اتاق باد شدیدی میومد سردم شده بود

آرتان بلند شد و پنجره رو بست

-خوابت میاد؟

نگاهی به ساعت انداختمو گفتم:

-نه چطور مگه؟

-بریم لب ساحل؟

-بریم...

لباسمو عوض کردم و یکی از لباسایی که آرتان برام گرفته بود رو پوشیدم

رو به آرتان گفتم:

-با ماشین میریم؟

یقه پیراهنش رو درست کرد و گفت:

-هرجور تو بخوای

-نچ پیاده بریم با خط یازده

romangram.com | @romangram_com