#مسافر_پارت_81


-سلام مامان

-سلام به روی ماهت خوبی عزیزم؟

-مرسی خوبم شما چطوری حاج رضا خوبه؟

-ماهم خوبیم دخترم

-چه خبرا؟

-به آرتان از طرف من و بابات تولدشو تبریک بگو دیشب پاک یادمون رفته بود

-مرسی مامان چشم

-خوش میگذره اونجا؟آب و هوا چطوره؟

-عالیه مثل همیشه

-برو دخترم مزاحمت نمیشم سلام برسون خدافظ

-شماهم سلام برسون خدافظ

آرتان متعجب نگام کرد که گفتم:

-زنگ زده بود تولدتو تبریک بگه گفت دیشب یادشون رفت

چشاش شیطون شد و گفت:

-پس اونا هم دیشب حکایتی داشتن

خنده م گرفته بود

-بی ادب

-مگه دروغ میگم؟

-بله.شاید مشغول یه کار دیگه بودن

یه تای ابروشو بالا انداخت و گفت:

-مثلاً چه کاری؟

دیگه بحث داشت بالا میگرفت

-امشب دیگه باید کلک این کیکه رو بکَنیم

لبخند کجی زد و گفت:

-خب برو بیارش

رفتم تو آشپزخونه و با کیک برشتم پیشش

کیک رو گذاشتم رو میز و گفتم:

-تولدت مبارک

-مرسی خانومی

یه تیکه از کیک رو گذاشتم جلوش

-بفرما

-مثل دیشب نشه یهو

لبخند زد و گفت:

-تازگیا شیطون شدی!؟

یکم گپ زدیم و آرتان گفت:

-اون روز که مامان سفره ابولفضل داشت، اون پسره جلو در چیکار میکرد؟

-کدوم پسره؟

-همون یارو سپهر دیگه

از طرز حرف زدنش فهمیدم دل خوشی ازش نداره آرتان رو اینجور موارد خیلی حساس بود

-نمیدونم

رفت تو فکر و گفت:


romangram.com | @romangram_com