#مسافر_پارت_82

-بی شرف

چشامو گشاد کردم

-با من بودی؟

-نه ...نه

-پس با کی بودی؟

کلافه دستی تو موهاش کشید و گفت:

-هیچی بابا با خودم بودم

خواستم برم تو آشپزخونه که گفت:

-تو با اون پسره رابطه داشتی؟

-کدوم پسره؟

-همون یارو سپهر

-وا آرتان این چه حرفیه وقتی اون از ایران رفت من بچه بودم

از جاش بلند شد و عصبی اومد سمتم

-پس اون چی میگه؟

-اصلاً تو سپهرو دیدی؟شاید اشتباه گرفتی

-یعنی خاطر خواهات اینقد زیادن؟

-چی داری میگی؟تو به من اعتماد نداری؟

با تحکم گفت:

-نــــــــــه!!!

وقتی این حرفو زد انگار دنیا رو سرم خراب شد...دیگه نمیدونستم چی بگم

نمیتونستم براش توضیح بدم که اشتباه میکنه

تصمیم گرفتم قبل از اینکه دوباره عصبی بشه از جلو چشمش دور بشم

رفتم تو اتاق و درو پشت سرم بستم

خودمو انداختم رو تخت و دیوانه وار اشک ریختم زار زدم و از آرتان گله کردم

-آخه چرا اینجوری باهام رفتار میکنی آرتان؟چه گناهی کردم که این جزاشه؟

چه گنــــاهـــی؟؟

تو اگه دوسم داری چرا بهم شک داری؟

فکر میکنی برام آسونه؟فکر میکنی برام آسونه که بگی بهت اعتماد ندارم؟

کاش توام قده یه ارزن دوسم داشتی ...کاش...!

هق هق کردمو به بالشت مشت کوبیدم

یکم که گذشت صدای ملودی که با گیتار نواخته میشه به گوشم رسید و از پسش صدای آرتان:

جون منی عشق منی تو چشام نگاه کن تا بهت بگم که تو مال منی

گریه نکن به خدا تو رو دوست دارم

ای خدا کاری بکن

تا بفهمه چقدر براش میمیرم

دلم گرفته بود و صدای آرتان از پشت در اتاقم میومد دلم میخواست درو باز کنم و بپرم بغلش بگم دوسش دارم اما غرورم اجازه نداد

جون منی عشق منی

تو چشام نگاه کن تا بهت بگم که تو مال منی

تو چشام نگاه کن تا بهت بگم که تو عمر منی

دیگه طاقت نیاوردم و دره اتاق رو باز کردم

روی پله ها نشسته بود و به درِ اتاق خیره شده بود

چقدر میخوامت

romangram.com | @romangram_com