#مسافر_پارت_80
-نمیری؟
پشت چشمی براش نازک کردمو بالافاصله بعد از گذاشتن کیک تو یخچال رفتم بالا تو اتاقم یه تاپ مشکی و شلوار برمودای هم رنگش پوشیدم و رفتم تو آشپزخونه
آرتان روی کاناپه لم داده بود و مشغول تماشای تی وی بود
تصمیم گرفتم لازانیا درست کنم یه بسته گوشت و از یخچال درآوردم و مشغول پخت و پز شدم
خدا خیر بده لیلی جونو تا فهمید ما میخوایم بیایم اینجا فوراً به مش رجب سفارشای لازم رو کرد تا همه چی رو برامون آماده کنه.
رو صندلی نشسته بودم و سالاد درست میکردم که آرتان رو تو درگاه دیدم
-چیکار میکنی؟
بعد از تقریباً یه دقیقه گفتم:
-میبینی که سالاد درست میکنم
چپ چپ نگام کرد و رفت بالا
اینو از صدای قدماش فهمیدم
ریز خندیدم و با خودم گفتم:
-دمت گرم همینجوری ادامه بده
نگاهی به ساعت انداختم 10 بود .غذا رو گذاشتم رو میز و آرتانو صدا زدم:
-آرتان؟غذا آماده س
اومد نشست سره میز و ریلکس غذا میخورد
من داشتم منفجر میشدم انگار حالمو فهمیده بود ریز ریز میخندید
-کجام خنده داره؟
به خودش اومد و جدی شد
-کی خندید؟توهم زدی
دیگه چیزی نگفتم این شوخیِ ما هم الکی الکی جدی شدا باید از دلش درآرم
بعد از جمع و جور کردن ظرفای شام با دوتا فنجون قهوه رفتم پیشش حسابی گرفته بود
نشستم کنارش و سرمو گذاشتم رو شونه ش،دیگه وقتی این کارو میکردم آرتان خلع سلاح میشد
زیر چشمی نگاهی بهم انداخت و با پوزخند بهم فهموند که اون برنده شده
قهوه خودمو خوردم به اون تعارف نکردم...
-چیه؟زانو غم بغل کردی؟
اخماش رو درهم کشید و گفت:
-نه چیزه خاصی نیست
آخــــ این چرا حرف دلشون نمیزنه من که دیگه باهاش قهر نیستم...!!
-کاش من آبجی داشتم مگه نه؟
-چطور؟
با خنده گفتم:
-خب خواهر زن به درد همین روزا میخوره دیگه وقتی با من دعوا میکنی میری سراغ اون...
طفلی خودشو کنترل کرد تا نخنده
منم از فرصت استفاده کردم و گفتم:
-چیه دلت میخواد؟
-من یه تار از موهات رو با دنیا عوض نمیکنم
لبخند زدم و تو چشاش نگاه کردم داشت میومد جلو که صدای موبایلم حواسشو پرت کرد
-برخرمگس معرکه...
پریدم وسط حرفش
-بی ادب لیلی جونه
موبایلم برداشتم و جواب دادم:
romangram.com | @romangram_com