#مسافر_پارت_79
-اینا چین؟
-غذا
-قیب میگیا،خب خودم میدونم غذان،اسمشون چیه؟
ظرفا رو گذاشتم رو میز و گفتم:
-باقالی قاتوق و میرزاقاسمی
رو کردم به آرتان و ادامه دادم:
-آرتان بریم کناره دریا
-نچ اول میریم لباس میگیریم
-پس پاشو تا لباسِ بیرون تنمونه بریم و برگردیم
-باش بریم
آرتان در خونه رو بست و سوار ماشین شدیم...
***********
-همینا خوبن؟
-آره
-پس اینا رو بذاریم خونه خودمونم بریم یکم بگردیم
به جاده نگاه میکرد و منتظر جواب من بود که گفتم:
-دیگه چرا بریم خونه؟
-باش نمیریم خانومی چرا میزنی؟
اخمامو درهم کشیدمو گفتم:
-من چند بار تو رو زدم؟عوضش تو حسابی تلافی کردی
و به حالت قهر روم رو برگردوندم
دستمو گرفت و گفت:
-من یه حرفی زدم که نباید میزدم بیخیال دیگه از خره شیطون بیا پایین
-نمیام خوب سواری میده
دوباره رفت تو جلد اصلیش
-باشه برسیم خونه بهت میگم کی خوب سواری میده
منظورشو خوب فهمیدم ...بد تیکه مینداخت لا مصب !!!
منم چیزی نگفتم و به خیابون خیره شدم
جلو یه قنادی نگهداشت و گفت:
-الوعده وفا!تو ماشین بشین ایکی ثانیه میام
چیزی نگفتم الان وقته من بود که اعصابشو بهم بریزم از بی محلی بدش میومد منم به این حسش دامن زدم...
بعد از 10 دقیقه با جعبه کیک برگشت...
جعبه رو گذاشت رو پام و گفت:
-بریم خونه کلکشو بکَنیم
انگار مهر سکوت رو لبام نشونده بودن هیچی نمیگفتم دست خودم نبود دیگه...الانم یکی از همون موقعیتاس...همیشه از آزار دادن دیگران لذت میبردم
صدای نفسای عصبیش به گوش میرسید...با شنیدنش لبخند رو لبام نشست(اَی مردم آزار)
راه خونه رو تو سکوت طی کردیم
تا جلوی در هیچ کدوممون هیچی نگفتیم
آرتان درو باز کرد و گفت:
romangram.com | @romangram_com