#مسافر_پارت_78
-چت شد یهو دختر وایسا من لباساتو بیارم بپوش ببرمت بیمارستان
مثل دیوونه ها دنبال لباسام میگشت جلوی چشمش بود ولی نمیدید تموم اتاقمو بهم ریخته بود بعد از یکم گیج بازی پیداش کرد و اومد سمتم آروم بلندم کرد و تا خواست تنم کنه صورتمو بردم جلو و لپشو بوسیدم.
-داشتم سکته میکردم آندیا
خندیدم وگفتم:
-تا تو باشی دیگه قلقلکم ندی
فوراً رفتم سمت در
-تا اینا رو جمع نکردی نمیای پایین
بدون اینکه منتظر جوابش باشم رفتم تو آشپزخونه،چای دم کردم و با دوتا فنجون محتوی چای رفتم پیش آرتان
در و باز کردم و گفتم:
-تموم نشد؟
-تموم شد دیگه داشتم میومدم پایین
سینی رو بهش دادم و گفتم:
-خب تو اینا رو بگیر منم برم به مش رجب و خانومش سر بزنم
-زود بیا...
-باش
بعد از اینکه آرتان رفت پایین لباسمو عوض کردم و از ونه زدم بیرون...
کناره باغ حاج رضا برای مش رجب و نرگس جون یه خونه ی نقلی ساخته بود
در زدم و گفتم:
-صاب خونه مهمون نمیخوای؟
صدای مش رجب رو شنیدم که درو باز کرد و گفت:
-به به دختره گلم بفرما تو قدمت رو جفت چشام
نرگس جون هم تا منو دید از تو آشپزخونه اومد بیرون و گفت:
-سلام خانوم خوش اومدین بفرمایید بشینین اتفاقاً داشتم براتون میرزاقاسمی و باقالی قاتوق درست میکردم...
-سلام نرگس جون ...میگم یه بوهایی میاد پس نگو بوی ایناس...به به از همین حالا داره بهم چشمک میزنه
اومد پیشم نشست و گفت:
-قربون قدمتون خانوم
دستمو گذاشتم رو دستش
-میشه دیگه به من نگی خانوم؟اینجوری حس میکنم معذبم مثل وقتایی که کوچولو بودم بهم بگو آندیا
-باش آندیا جان
نیم ساعتی پیششون نشستم و باهم راجع به گذشته حرف زدیم
-خب نرگس جون من دیگه میرم
-اِ خانوم شام بمونید اینجا درسته خونه مون کوچیکه ولی میتونیم ازتون پذیرایی کنیم
لبخند زدم و با مهربونی گفتم:
-در عوض دلتاتون قدِ یه دنیا بزرگه،منم برم که آرتان منتظرمه
-باش خانوم هرجور راحتین
دوتا ظرف که توش باقالی قاتوق و میرزا قاسمی بود بهم داد
-فقط اینا رو هم باخودتون ببرین
-مرسی نرگس جون ممنون
مش رجب فوراً از جاش بلند شد و گفت:
-دخترم بده من اینا رو برات میارم
-نه ممنون خودم میبرم دستتون درد نکنه خداحافظ
از مش رجب و نرگس جون خداحافظی کردم و رفتم جلو در و با پام در زدم،آرتان در و باز کرد و گفت:
romangram.com | @romangram_com