#مسافر_پارت_77


آروم چشممو از سینه ش برداشتم و به صورتش زل زدم

-اوکی؟

دستپاچه شده بودم،با تته پته گفتم:

-ها...؟چی...؟چی اوکی؟؟

خندید و گفت:

-آرتان فدای اون هول کردنت خانومی

صورتشو اورد جلو لبامون تو فاصله میلیمتری از هم بود یکم بهش نگاه کردم...

فاصله با یه ب*و*س*ه طولانی تموم شد

حسابی آمپرم زده بود بالا داغ کرده بودم با عجز گفتم :

-آرتان کافیه

-چی شدی خانومی؟

-حالم بده

اصلاً حواسم به خودم نبود داشتم اعتراف میکردم

خوابوندم رو تخت و گفت:

-باش من میرم

تا خواست بره دستشو گرفتم و گفتم:

-نه آرتان منظورم این نبود بخدا...پیشم بمون

پوزخند زد و اومد کنارم خوابید.





سرمو گذاشتم رو سینه ش و انگشت سبابه مو رو سینه ش به حرکت درآوردم...

-آندی میگم توام از دیشب تا حالا خیلی بهم وابسته شدیا

-آرتان؟

-جانم؟

-دیشب مست بودی؟

-یه نَمور آره

سرمو از رو سینه ش برداشتم و مظلومانه بهش خیره شدم:

-یعنی هیچ کدوم از کارات تحت اختیارت نبود؟

یه دستش رو گذاشت زیرِ سرش و گفت:

-گفتم که یه نَمور فقط یکم پاتیلِ پاتیل نبودم

-راست میگی؟

نیم خیز شد و شروع کرد به قلقلک دادن من که جیغ و خنده م یکی شد

-وای وای آرتان نکن نکن...وای نکن...قلقلکم میاد نکن

یه لحظه دست از قلقلک دادن من برداشت و گفت:

-تا تو باشی به شوهرت شک نکنی

و دوباره کارش رو از سر گرفت

اخمام رو در هم کشیدم و گفتم:

-آخ آرتان نکن دلم آی دلم

یه چند قطره اشک هم چاشنی ش کردم و ادامه دادم:

-اوف درد میکنه

آرتان که دستپاچه شده بود گفت:


romangram.com | @romangram_com