#مسافر_پارت_76

با عصبانیتی که میدونستم همش بخاطر سلامتی من بود از جاش بلند شد و گفت:

-به این میگی یکم؟من که بهت گفتم بریم غذا بخوریم همیشه لج کن ببین باخودت چیکار کردی...!!

درِ یخچال رو باز کرد و یه کیک و آب پرتغال بهم داد

با تحکم گفت:

-اینو میخوری تا من برگردم

بدون اینکه برگرده ادامه داد:

آندیا تا تهش...

نمیتونستم رو حرفش حرف بزنم پس با بی حالی شروع کردم به خوردن کیک و آب پرتغال

اینقدر حالم بد بود حتی ازش نپرسیدم کجا میره

وقتی تا تهشو درآوردم یکم حالم بهترشد،از رو صندلی بلند شدم، خواستم غذا درست کنم که صدای در اومد و آرتان با بسته های غذا رو بروم ایستاد...

-اِ آرتان چرا غذا گرفتی؟خودم یه چیزی درست میکردم دیگه

-غر نزن بیا بشین بخور جون بگیری

ظرفا رو، رو میز چیدم و مشغول خوردن غذا شدیم

نگاه سنگین آرتان و رو خودم حس کردم

-چی شده؟خب غذاتو بخور

-تو دیگه به من نگو جوجو داشتی از حال میرفتی

-آرتان من دیگه همشو نمیخورما

یه قاشق از غذا رو گذاشت تو دهنش

-میخوری!!

-ای بابا من میترکم اینو بخورم

بیخیال گفت:

-نمیترکی

-نکنه میخوای منو حسابی چاق کنی بعدش بگب من زنِ چاقالو نمیخوام؟هـــا؟؟!!!

تو چشام زل زد

-منوتو دیگه ما شدیم هرجوری باشی میخوامت آندیِ من

سرمو انداختم پایین و دیگه چیزی نگفتم

آرتان نذاشت ظرفا رو بشورم خودش مشغول شستن شد و منم رفتم تو اتاقم

اتاقی که از این به بعد تنها متعلق به من نبود

درِ کمدم رو باز کردم و مشغول وارسی لباسام شدم

خدا رو شکر چند دست لباس اینجا داشتم

یه تی شرت مشکی با دامن هم رنگش رو برداشتم

لباسمو عوض کردم یه نگاه به خودم تو آینه انداختم با اینکه آرایشم رو پاک کرده بودم ولی تیپم درست بود

با دیدن آرتان پشت سرم رنگم پرید

-اِ...آرتان تـــــــو از کی اینجایی؟

لبخند زد و گفت:

-از اولش

طبق معمول سرمو انداختم پایین تا خواستم برم دستمو گرفت و وادارم کرد تا رو تخت بشینم

تو چشام نگاه کرد و گفت:

-ببین دختره خوب ما دیگه این حرفا رو باهم نداریم نباید ازم خجالت بکشی

با دستش چونه م رو آورد بالا که چشمم به سینه ستبرش افتاد

گر گرفته بودم

-منو نگاه کن آندی!

romangram.com | @romangram_com