#مسافر_پارت_8
-چیو؟
--چیزی که بخاطرش اومدی.هول نشو
وحالا اون منو مسخره کرد توجهی نکردمو ادمه حرفمو گفتم ولی تا اونجای که نباید بسوزم سوختم یعنی من جوابشو ندم حالا میبینی.
-آها!من تصمیمو گرفتم قبوله ولی فقط 1 سال.
--باش
-خیلی خب من میرم
شب آرتان جریانو با حاج رضا درمیون گذاشت سرمیز شام حاج رضا حرفی زد که باعث تعجب منو آرتان شد
-خب بچه ها به نظرمن شما بهتره زودتر ازدواج کنید ماه آینده چطوره؟
آرتان-چی؟؟؟نه خیلی زوده.
لیلی جون-آخه پسرعموی حاج رضا حالش بده بهش امیدی نیست نمیخوایم عروسی شما بخاطر اون عقب بیوفته.خواهش میکنم نه نیارین
آرتان-باش
حاج رضا-پس،فردا با آندیا برین برا خرید.
خشم وغضب تو چشای آرتان موج میزد ولی خب حرف حاج رضا رو نمیشه رد کرد.در واقع منم مجبور شدم که به ازدواج کزایی جواب مثبت بدم.
اتفاقای اخیر خیلی خسته م کرده بود بخاطر همین شب زودتر ازبقیه خوابیدم.
صبح با صدای حاج رضا بیدارشدم که اصرار داشت آرتان رو بیدارکنه.
-سلام
--سلام به روی ماه عروسم خوبی؟من خواستم این پسرو بیدارکنم ولی توبیدار شدی شرمنده بابا
-مرسی.این چه حرفیه حاج رضا لنگ ظهره.
از پله رفتم پایین که دیدم لیلی جون صبحونه رو آماده کرده.
-سلام صبح بخیر لیلی جون
--سلام دخترم خوبی؟
-مرسی.هـــــوم چه بویی!!!چی درست کردی لیلی جون؟
-کیک درست کردم دخترم.
داشتیم صحبت میکردیم که آرتان با غرغر اومد پایین.
-اَی بابا دو دیقه نمیذاره بخوابیم.اه
--غرغر نکن پسر برو صبحونه تو بخور که زود باید برین برا خرید.
-چی؟پدرِ من مگه کله پزیه این موقع صبح الان همه تو خواب نازن کی میره درِمغازه ش رو باز کنه؟
--اگه من بودم بازم میکردم.
-خب شما دیگه از اون انواع خاصّی.مامان تو پادگان حاج رضا امروز صبحونه چیه؟؟
--هرچی دلت بخواد پسرم
سر میز لیلی جون و حاج رضا کلی سفارشمون کردن.لیلی جون هم یه لیست بلند بالا داد تا بریم وسایل خونه یا همون جهزیه رو بخریم خیلی بهشون اصرار کردم که بیان ولی لیلی جون گفت دوس داره همه چیز با سلقیه خودمون باشه.
یه مانتو مشکی با شلور کتان مشکی پوشیدم شال سورمه ای سرم کردم وبا کفشام ستش کردم آخرسر هم یه کیف مشکی سورمه ای گرفتم و تند تند از پله های رفتم پایین ساعت 10 بود.
-لیلی جون آقا آرتان کجاس؟
--الان رفت پایین دخترم تو حیاطه.ناسلامتی شما میخواین باهم ازدواج کنید نگو آقا آرتان بگو آرتان.
-چشم.لیلی جون من دیگه میرم
--برو بسلامت مادر لیستو گرفتی
-آره دستِ آقا آرتانه
--از دستِ تو...
توماشین نشسته بود منم با عجله سوار شدم.
-بریم؟
romangram.com | @romangram_com