#مسافر_پارت_72

-نمیشه بخدا





-باید قول بدی

-قول میدم

لبخند زدم و به کیک اشاره کردم

-خیلی بدی من دوست داشتم اینو بخورم تو نذاشتی

- امشب میریم میخوریم باید ازت تشکر کنم برام سنگ تموم گذاشتی

- دیشب؟؟

چشاش شیطون شد و گفت:

-دیشب که آره عالی بود ولی تولد و میگم

-خواهش میکنم آها یه چیزو یادم رفت بهت بدم

-چی؟

-بیا دنبالم

رفتم و رو کاناپه نشستم آرتان هم اومد و منو با یه حرکت تو بغلش نشوند خم شدم و جعبه هدیه رو برداشتم و رو بروش گرفتم

-بفرما اینم کادوِ من

لبخند زد و جعبه رو از دستم گرفت

-از علی گرفتی؟

-آره خوشگله؟

حلقه رو درآورد و داد به دستم و جعبه رو گذاشت رو میز،نمیدونم اون موقع چه حالی بهم دست داد ولی لبخند رو لبم بد جور ماسید...

-تو دستم کن...

دستشو گرفتم و حلقه رو گذاشتم تو دستش یکم بهش نگاه کرد و گفت:

-وایسا یه دقیقه من اومدم

رفت تو اتاقش و با یه جعبه اومد خودم قضیه رو گرفتم ،اونم برام کادو خریده بود

دستمو گرفت و بلندم کرد یه اهنگ ملایم گذاشت

-اجازه هست؟

-با کمال میل

دستمو گرفت و گفت:

-قبل از هر چیزی

جعبه رو باز کرد و گرفت سمتم،جلوم زانو زد و ادامه داد:

-با من ازدواج میکنی آندی؟

بین خنده گفتم:

-خب دیوونه من باتو ازدواج کردم دیگه

دستمو گرفت و گفت:

-آره عزیزم ازدواج کردیم ولی یه ازدواج صوری بود

یه لبخند شیطانی چاشنی صورتم کردم

-یه شرط داره

-چه شرطی؟

-خورشت بامیه بخوری

خندید و چند بار سرشو تکون داد وحلقه رو دستم کرد،از جاش بلند شد و با انگشت اشاره ش چند بار به گونه ش زد...

خب دیگه فهمیدم میخواد ببوسمش خجالت کشیدم ولی یه صدا از درونم بهم نهیب زد:

-دختره ی خل خب شوهرته چرا نمیبوسیش؟؟هـــا؟؟

romangram.com | @romangram_com