#مسافر_پارت_71


قبل از هرچیزی آروم گفت:

-مطمئنی؟؟

چشامو باز و بسته کردم.

اره مطمئن بودم و دوسش داشتم،مطمئن بودم از فردایی که دیگه دختر نیستم

دیگه جایی از بدنم باقی نمونده بود که آرتان اونو غرق بوسه نکرده باشه

صبح با درد شدیدی تو کمرم بیدار شدم نگاهی به خودم انداختم با دیدن تن ب*ر*ه*ن*ه *م دیشب برام تداعی شد...

آرتان با سینی صبحونه اومد تو اتاق

-به به سلام بانو صبح بخیر

نگاش رو بدنم ثابت موند...

-اونورو نگاه کن

طفلک نفهمید چجوری برگشت الهی دورش بگردم

تا خواستم بلند شم جیغ زدم...

برگشت و گفت:

-چی شدی؟آندی؟خوبی عزیزم؟

از شدت درد صورتم جمع شده بود

-بذار لباساتو بیارم بریم دکتر

- نــــه

-چی چیو نه

آروم دستشو گذاشت زیره کمرم

-مگه من نگفتم نگاه نکن؟

دوباره رفت تو جلد اصلیش

-آندیا اون روی سگم رو بالا نیار دیشب ...

نذاشتم حرفشو ادامه بده

-اگه یه بار دیگه درد داشتم بریم الان نه جونه آندیا

-خیلی خب بیا صبحونه ت رو بخور

آروم نشست کنارم و یه لقمه از نون و پنیری که برام آماده کرده بود رو داد به دستم

-توچی؟

-فعلاً کسی که نیاز داره تویی نه من

یکی از لقمه ها رو برداشتم و گفتم:

-اگه تو نخوری منم نمیخورم

-فسقلیه لجبازه من

همینطور که داشتم صبحونه میخوردم سرمو گذاشتم رو شونه ش و گفتم:

-میترسم آرتان

-از چی خانومم؟

-از این که بعد از این دوسال بری و پشت سرت رو هم نگاه نکنی

خندید و گفت:

-فکر کردی میمونم مگه بیکارم میرم پی کاره خودم بابا

با گفتن این حرفش خیلی عصبی شدم آب پرتغالی که دستم بود رو تو صورتش خالی کردم و رفتم سمت آشپزخونه

آرتان که داشت دنبالم میومد با خنده گفت:

-آندی بخدا شوخی کردم

- اگه این شوخی یهو جدی شد چی؟


romangram.com | @romangram_com