#مسافر_پارت_70
اینقد ترافیک سنگین بود که تا رسیدم به خونه ساعت 7 شده بود اولین کاری که کردم کیک رو گذاشتم تو بخچال و بعد شروع کردم به تزیین خونه
یادم افتاد که گل نگرفتم وقت نداشتم برم بیرون هنوز غذا هم درست نکرده بودم زنگ زدم به فروشگاه سرخیابون و گفتم برام چندتا گل رز بفرسته مشغول درست کردن غذای مبوب ارتان بودم که گل ها هم رسیدن دیگه همه کارم رو کرده بودم رفتم تو اتاقم و یه دوش آب سرد گرفتم و یه پیراهن مشکی دکلته از تو لباسام انتخاب کردم آرتان تا حالا اینو تو تنم ندیده بود حسابی سنگ تموم گذاشتم توی آینه نگاهی به صورتم انداختم فوق العاده بود یه بوس برا خودم رد کرد و راس ساعت 9 رو کاناپه منتظر آرتان نشستم...
چشمم همش به در بود نگاهی به خونه انداختم :
پر بود از گل های رز قرمز عطرشون تو خونه پیچیده بود
ساعت 10 شد ولی ارتان نیومد به موبایلش هم زنگ زدم اما خاموش بود بد به دلم راه ندادم و منتظرش موندم
دیگه حوصله م سر رفته بود یه آهنگ لایت گذاشتم و غرق در افکارم شدم
نمیدونم ساعت چند بود که با چرخیدن کلید تو در صاف نشستم نگاهی به صفحه موبایلم انداختم ساعت 2 بود
با دیدن آرتان رفتم جلو و گفتم:
-سلام خوش اومدی عزیزم
-آندیا امشب حوصله ندارم
-آرتان من ...
-گفتم خفه شو
این چرا اینجوری شد؟همیشه اینجوری جنی میشه
داشت میرفت تو اتاقش که رفتم جلو و مانعش شدم
-آرتان بیا یا دقیقه بشین من از ساعت 9 منتظرت بودم بیا دیگه
داشتم اصرار میکردم که بیاد پیشم ولی با سیلی ای که بهم زد برق از سرم پرید.
دستمو گذاشتم رو صورتم و از شدت درد اشک تو چشام جمع شد،دیگه نتونستم ساکت بمونم چیزی نگم خواستم خودمو خالی کنم خواستم بگم که چقدر برای امشب نقشه کشیدم..
دستشو گرفتم و واردارش باها بیاد کنارِ کیک تولد...
-چشاتو باز کن ببین چیکار کردم برات!!آره اشتباه کردم غلط کردم تقصیر منه که خواستم خوشحالت کنم
با دستم محکم آرایشمو پاک کردم و ادامه دادم:
-غذای محبوبتو درست کردم برات آرایش کردم ...بیا،بیا یه بار دیگه بزن
نگاهش کردم و بافریاد گفتم:
-اینه جوابم؟؟دستت دردنکنه آرتان
با عصبانیت رفتم تو آشپزخونه و ظرف قورمه سبزی رو صاف انداختم تو سطل زباله
گریه امونم نمیداد چیزی بگم داشتم میرفتم سمت اتاقم که آرتان دستمو گرفت
-ولم کن
-منو نگاه کن آندیا
اشک ریختم وچیزی نگفتم با دستش صورتمو برگردوند و گفت:
-حیف این چشا نیست که اشک بریزن؟
چشاش قرمز بود احساس کردم مسته
دستشو کشید رو گونه م
-درد میکنه؟
ولی نه مست نبود،یه چیزی بهش بدهکار بودم برای جبران تموم محبتاش آروم گفتم:
-تولدت مبارک خواس...
داغِ لباش مهرِ سکوتو رو لبام نشوند.بعداز یه بوسه ی طولانی تو چشام نگاه کرد غرق نیاز بود میخواستمش ولی هنوز اعتراف نکرده بود که دوسم داره .
دستشو دور کمرم حلقه کرد و لاله گوشم رو به دندون گرفت و گفت:
-پیشم میمونی؟؟
لبخند زدم اونم خندید و دوباره لبام رو بوسید اما با این تفاوت که این دفعه منم همراهیش میکردم...
منو از خودش جدا کرد
-برا همیشه؟؟
-آره برا همیشه
آرتان با یه حرکت منو از زمین کند آروم گذاشتم رو تخت و من بتی شد که آرتان میخواست اونو پرستش کنه...
romangram.com | @romangram_com