#مسافر_پارت_73


با همین فکر رو پنجه پام بلند شدم و گونه ش رو بوسیدم

یه درد خفیف تو ناحیه کمرم احساس کردم آروم بهش گفتم:

-آرتان بیا بشینیم

دستشو گرفتم و مجبورش کردم بشینه و خودمم تو بغلش لم دادم

تره ای از موهام رو گرفت تو دستش،سرمو به سمت صورتش کج کردم و گفتم

-آرتان تو واقعاً منو دوس داری؟

-آره دروغم چیه

-یعنی همین دیشب دوست داشتنت قلمبه شد؟

لبخند کجی زد و گفت:

-بذار از اول بهت بگم،اون موقع که برای اولین بار دست روت بلند کردم رو یادت میاد؟

-اوهوم

-خب دیگه همون موقع یه حسی تو جوونه زد میخواستم یرکوبش کنم ولی نمیشد باور کن آندیا تموم بد رفتاریام دعواهایی که باهات میکردم و همه و همه فقط برای این بود که دوست داشتم و نمیخواستم از دستت بدم ولی نمیدونستم چجوری باید نگهت دارم راه شو بلد نبودم...

خدا میدونه اونشب که دیر اومدم خونه و ترسیده بودی تا صبح چقدر نگات کردم

پریدم وسط حرفش و با شوخی گفتم:

-حسابی دید زدی دختر مردمو آره؟؟

جدی گفت:

-آره جات خالی تازه چند بارم بوسیدمش

-نوش جونت

میدونم شوخی میکرد اونم مثل من مغرور بود ولی دیگه غرورش شکسته شد جلوم

تک سرفه ای کرد و ادامه داد:

-عروسی مینا و هیرمند که بود وقتی توی اون لباس دیدم خیلی خودمو کنترل کردم تا بغلت نکنم درسته باره اولم نبود که تو اونجور لباسی میدیدمت،لباس عروست خیلی باز تر از این بود اما اون موقع علاقه ای بهت نداشتم...

کلافه دستی تو موهاش کشید و گفت:

-آندیا من نمیتونم احساساتمو بیان کنم همین چند کلمه رو که داشتم میگفتم جونم بالا اومد

-خب کی مجبورت کرده؟خودت رفتی بالا منبر

یکم قلقلکم داد و گفت:

-اگه حالت خوبه بریم بیرون

مبهم نگاش کردم

-الان؟

-آره پاشو زود حاضر شو میخوام ببرمت یه جای خوب

-من هنوز حموم نرفتما طول میکشه

-چیکار کنم دیگه اگه آندیا نبودی قبول نمیکردم

کوسنی که بغل کرده بودمو پرت کردم تو صورتش رفتم تو اتاقم بعد از یه دوش 10 دقیقه ای حوله حمومم رو به قول لیلی جون مثل لنگ پیچیدم دور خودم و وارد اتاقم شدم...

آرتان اتاقمو مرتب کرده بود الهی این بشر بر خلاف ظاهرش چقدر مهربونه

یه مانتو آبی روشن با شلوار کتان سفیدم پوشیدم ودستی تو صورتم بردم

-آرتان بریم من آماده م

هنوز حرف از دهنم ر نیومده بود آرتان تو چارچوب در ظاهر شد.یه تیشرت سفید با یه شلوار جین مشکی پوشیده بود مثل همیشه خوش تیپ

-دید زدنتون تموم شد؟

آرتان دوباره غافل گیرم کرد

-هوم؟بریم

توی راه شوصند بار ازم پرسید حالت خوبه؟درد نداری؟ منم همه ی این شونصد بارو فقط نگاش کردم...

-حالا کجا میخوایم بریم؟


romangram.com | @romangram_com