#مسافر_پارت_68

-ای خاک تو سرت دختر اون رو دماغش خیلی حساسه

-به درک رفته کلی پول ریخته تو اون خرطومش فکر میکنه خوش...

با اومد عمه رویا حرفمونو قطع کردیم

-دخترا مهمونا میخوان برنا

-باش عمه جون الان میایم

با بسته هایی که ظهر پیچیده بودم شون رفتم یش مهمونا با آیدا تموم بسته ها رو تعارف کردم ولی تعدادشون خیلی زیاد بود و قرار شد به بقیه همسایه ها هم بدیم.

تقریبا همه مهمونا رفته بودن و فقط مامانِ محمد و خاله مهناز اینا مونده بودن.رو کاناپه دورِ هم نشسته بودیم حرفامون گل کرده بود.

خاله مهناز رو کرد به من و گفت:

-دخترم پاشین این آش و بقیه وسایل رو ببرین سرد میشه حیفه

منو آیدا هم مثل بچه های حرف گوش کن رفتیم تو آشپزخونه و باقی آشا رو تو ظرف یکبار مصرف ریختیم .

هوا گرگ و میش شده بود بعد از اینکه تموم آشا رو بین همسایه ها تقسیم کردیم یه ماشین مشکی رنگ جلوی پامون ترمز کرد طوری که از صدای جیغ تایراش گوشا مونو گرفتیم.

آیدا داشت آروم گفت:

-پوفیوز بچه م افتاد

صدای محمد باعث شد میخکوب شیم:

-ببخشید خانوم شرمنده این رفیق ما دلش برا عشقش تنگ شده بود اینجوری زد رو ترمز

اومد رو بروی منو آیدا ایستاد تو چشاش زل زد

-الان حالش خوبه

آیدا گیج پرسید:

-حالِ کی؟

-حالِ بچه تون

ای بابا اینا خجالتم نمیکشن انگار نه انگار من اونجا بودم یادم از حرف محمد افتاد...

گفت رفیق ما دلش برا عشقش تن...

صدای آرتان باعث شد دیگه به چیزی فکر نکنم:

-زشته تو خیابون بچه ها بریم خونه

محمد و آیدا جلو تر از ما رفتن منو آرتان هم شونه به شونه ی هم رفتیم داخل...

چرا به من سلام نداد؟

پیش دستی کردم وقتی آرتان داشت میرفت تو خونه گفتم:

-سلام

برگشت طفلک کبود شده بود اما نخندید خودمم از کارم خنده م گرفت

-سلام فسقلی تازه یادت اومد؟من یه ساعت پشت سرت بود و تو داشتی محمد و آیدا رو تماشا میکردی

-ببخشید

به دنبال این حرفم دستشو گذاشت دور کمرم و باهم وارد خونه شدیم

-پیرشی مادر

سینی رو بهش دادم و بعد از اینکه آرتان با همه احوال پرسی کرد محمد گفت:

-این آرتان برا ما نقش گشت ارشاد و بازی میکنه

-مـــحـــمــــد...!!!

صدای آرتان که با تحکم بود محمد رو وادار به سکوت کرد ...

***

الان یه هفته از سفره ابوالفضل لیلی جون گذشته و منم آخرین امتحانمو دادم

ماشینمو روشن کردم و از محوطه دانشگاه خارج شدم

-آخـــــیش تموم شد!!آزاد شدم

وسایلی رو که برای تولد آرتان میخواستم خریدم و به سمت خونه حرکت کردم...

romangram.com | @romangram_com