#مسافر_پارت_67


-تا اون موقع آش آماده میشه؟

ملاقه رو گرفت دستش و آش رو کمی هم زد و گفت:

-آره مادر تا یه ساعت دیگه آماده س

دیگه همه ی وسایل رو آماده کرده بودیم

به ساعت نگاه کردم یه ربع به سه بود رفتم حموم و یه دوش آب سرد گرفتم و بعد از پوشیدن لباسایی که برای خودم از خونه آورده بودم یه دستی تو صورتم بردم رفتم پیش لیلی جون

-مامان سفره رو پهن کنم؟

لیلی جون خیلی دلش میخواست همه چیز سنتی باشه قرار بود سفره رو زمین پهن بشه.

نگاهی بهم انداخت و گفت:

-ماشالله هزار ماشالله ماه شدی دخترکم

لبخند زدم و ادمه داد:

-آره مادر قربون دستت بیا باهم سفره رو بچینیم

یه سفره ی صدری رنگ بود که با سنگ های مشکی تزیین شده بود .این سفره رو مادر لیلی جون براش دوخته بود ملیله کاری های روش هم خودش انجام داده بود برا همسن لیلی جون اصرار داشت همیشه همین سفره رو پهن کنه چون یادگار مادر خدا بیامرزش بود.

اولین کاری که کردم یه قرآن و یه رحل گذاشتم وسط سفره و بعد هم بقیه وسایل رو چیدم.

-به به ببین کی داره کار میکنه!!

با صدای آیدا برگشتم و گفتم:

-سلام تو کی اومدی؟

-سلام زیارتا قبول خانومی همین الان اومدم

-ممنون جات خالی بود

اومد جلو وقتی که داشت روبوسی میکرد کنارِ گوشم گفت:

-حسابی حال داد سفر؟

خودمو ازش جدا کردم و گفتم:

-خفه شو

با اومدن لیلی جون و خاله حرفمونو قطع کردیم و مشغول احوال پرسی شدیم.

خاله مهناز –چه خبر آندیا جان؟ سفر بی خطر.

-سلامتی خاله جون مرسی نایب الزیاره بودیم

-آرتان چطوره خوبه؟

-اونم خوبه دست بوسه

-آقاست مادر

روی کاناپه نشستیم و طولی نکشید که بقیه مهمونا هم اومدن...

منو آیدا پذیرایی میکردیم .مینا خانوم که اصلاً به خودش زحمت نداد از جاش بلند شه.

تو آشپزخونه مشغول چای ریختن بودیم که آیدا آروم گفت:

-آندیا این دختره مینا چرا اینجوریه؟حامله س؟

-نمیدونم والا خدا عالمه

-رفته یه گوشه تنها نشسته انگار نه انگار که اومده سفره ابوالفضل از اون موقع تا حالا یه ریز با گوشی حرف میزنه ... همچین باد کرده آدم فکر میکنه حامله س

دوهزاریم افتاد این آیدا هم بد تیکه هایی میندازه ها...

سقلمه ای بهم زد و گفت:

-ببین آیدا جونت چه میکنه...

آیدا با سینی چای رفت سمت پذیرایی منم پشت سرش حلوا رو تعارف میکردم تا رفتم تو آشپز خونه آیدا رفت سمت مینا و چند کلمه باهاش صحبت کرد که مینا فوراً رفت سمت دستشویی و در و بست..

آیدا با خنده ی شیطانی اومد تو آشپزخونه

-چی شد؟چیکارش کردی؟؟

-بهش گفتم یکی از دوستام میخواد دماغش رو عمل کنه شما کجا عمل کردی؟گفت پیش دکتر... رفتم خیلی کارش عالیه!!منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم:مطمئنی تضمینی عمل میکنه؟آخه دماغ تو دوباره برگشته حالت اولش


romangram.com | @romangram_com