#مسافر_پارت_66
-آها...مامان وسایل سفره رو آماده کردی؟
-نه مادر الان میخوام آماده کنم
-خب بده من آماده میکنم شما برو به کارای دیگه ت برس
باهم رفتیم تو آشپزخونه و من مشغول بسته بندی کردن شکلات، شیرینی ، نون خرمایی، نخود شدم.
-لیلی جون میگم اینا رو چجوری میخوایم تعارف کنیم؟
-مادر اینا آخر مجلس وقتی میخوان برن یکی یدونه به همه شون تبرکی میدیم مثل سالهای قبل
همه ی پاکتا رو باسلیقه توی ظرف چیدم و رو به لیلی جون گفتم:
-لیلی جون هنوز حاجت روا نشدی که داری ادامه میدی این نذر رو؟
-چرا مادر فقط یه حاجت کوچولو مونده که اگه اول خدا و بعدش شما بخواین کاری نداره
-ما بخوایم؟
-آره مادر این نذر برای تو آرتان بود از بچگی تون من خیلی دوس داشتم برای آرتان زن ایرونی بگیرم تا پابند بشه و دیگه نره کانادا ولی نشد همش دعا میکردم بچه م برگرده .برا همین هم نذر کردم اگه آرتان برگرده و تو رضایت بدی به حق پنج تن باهم ازدواج کنین که حضرت ابولفضل رو زمین ننداخت و حاجتم و روا کرد.
اینقدر گیج شده بودم که دیگه حرفای لیلی جون رو نفهمیدم
یعنی چی؟؟یا پیغمبر مو به تنم سیخ شد سرنوشت چه بی مقدمه آدمو وارد یه بازی میکنه
...
با صدای لیلی جون از افکارم دست کشیدم:
-آندیا جان؟ مادر؟شنیدی چی گفتم؟
مثل گیجا لیلی جون رو نگاه کردم و گفتم:
-چی؟متوجه نشدم لیلی جون
-میگم نذر آخریم هم این بود که خدا به شما یه بچه ی خوشگل موشگل مثل خودتون بده
یاعلی فقط همینو کم داشتیم...لیلی جون تو هنوز خبر نداری که من...
با این حرف لیلی جون لپام گل انداخت...
لیلی جون که حالمو فهمید خودش بحثو عوض کرد و گفت:
-راستی مادر آیدا محمد بعد از عید نامزدی شونه
-آره مامان بهم گفت دیشب
-نمیدونی مامان محمد چقدر خوشحاله
-شماهم نمیدونی آیدا چقدر خوشحاله همش بهش میگم اینقدر خودتو هول نشون نده تو کتش نمیره جلسه دوم جواب مثبت داده دختره ی خل و چل
-خب جوونه دیگه خدا رو شکر محمد هم پسره خوبیه.ایشالله خوشبخت بشن
-ایشالله
لیلی جون از جلوی اجاق گاز رفت کنار و گفت:
-دخترم بیا این حلوا رو تو ظرف جا کن خلال بادوم و پسته هم تو یخچال هست.
چند تا ظرفی که لیلی جون آماده کرده بود رو برداشتم و رفتم سراغ حلوا،مقداری از اون رو تو ظرف ریختم و با قاشق صافش کردم .
-لیلی جون؟پودر نارگیل دارین؟
صدای لیلی جون از قسمت پذیرایی میومد که میگفت:
-آره دخترم تو یخچال هست.
ظرفای حلوا رو گذاشتم رو میز و با خلال پسته و بادم و پودر نارگیل تزیینش کردم...
ساعت 1 بود که تقریباً کارمون تموم شد...
سفره رو چیده بودم و منتظر لیلی جون بود تا بیاد و باهم شروع کنیم...
-وای دستت درد نکنه مادر پیر شی الهی اگه تو نبودی خدا میدونه کی میخواست کمکم کنه
-من که کاری نکردم همه کارا رو خودتون کردین
بعد از خوردن غذا و شستن ظرفا رو به لیلی جون گفتم:
-به مهمونا گفتین کی بیان؟
-ساعت 4
romangram.com | @romangram_com