#مسافر_پارت_65


-شوخی میکنی!!

-نه بخدا جدی میگم

عصبانی گفت:

-تو کی ازدواج رکدی من خبر ندارم؟؟

-وقت گل نی

-برو بگیر بخواب سرِ فرصت باهات صحبت میکنم.خدافظ

-خدافظ

وا چرا همه امروز یه چیزیشون میشه؟

***

ماشینو تو پارکینگ برج پارک کرد و به سمت خونه رفتیم.آرتان کلید رو تو در چرخوند و بازش کرد

خودمو پرت کردم تو خونه...

-آخیش دلم برا خونه م یه ذره شده بود

صدای آرتانو شنیدم که داشت میرفت سمت اتاقش

-خونه مون

خسته بودم وزیاد به حرفاش توجه نکردم یه راست رفتم تو اتاقم و تاسرمو گذاشتم رو بالشت خوابم برد.

با تابش حاله ای از نور خورشید چشامو جمع کردم.صفحه موبایلمو روشن کردم مثل جت از جام پاشدم ساعت 9 بود خیره سرم قرار بود برم کمک لیلی جون

فوراً تختم و مرتب کردم و رفتم تو آشپزخونه،یه لیوان آب پرتقال با شیرینی خوردم .

حالا نمیدونستم امروز چی بپوشم در کمدمو باز کردم بالاخره بعد از چند دقیقه مات و مبهوت نگاه کردن به کمد لباس مشکی حریر که آستیناش یکم مدل خفاشی بود و از روی کمر تنگ میشد رو با شلوار کتان مشکی و کفشای ورنی هم رنگش رو برداشتم تا اونجا بپوشم.

یه مانتو ساده مشکی با شلوار جین هم رنگش پوشیدم در آخر شال مشکیم رو سرم کردم،سوغاتی ها رو برداشتم و به سمت خونه لیلی جون حرکت کردم.

تو ماشین همش آرتان رو دعا میکردم.

-خدا خیرت بده آرتان که اینو برام خریدی خدا میدونه چقدر بدم میاد با آژانس اینور و اونور برم.

زنگ خونه رو زدم و همزمان با باز کردن در ماشینو بردم داخل.

از ماشین پیاده شدم و گفتم:

-سلام لیلی جون

-سلام دخترم خوبی؟سفر بی خطر زیارتا قبول

-ممنون خوبم شما چطوری

-منم خوبم دخترم مبارکه ماشینت

به ماشین نگاه کردم و گفتم:

-مرسی آرتان برام خریده به قول خودش شیرینی گواهی نامه مِ

-کارِ خوبی کرده مادر بیا داخل

رفتم داخل خونه و بعد از عوض کردن لباسم با سوغاتی ها اومدم بیرون.لیلی جون رو کاناپه نشسته بود و سینی چای هم روی میز گذاشته بود.کنارش نشستم و بسته ها رو دادم دستش

-بفرما مامان ناقابله

-وای دخترم چرا زحمت کشیدی این کارا چیه تو همیشه منو شرمنده میکنی

اخم بامزه ای کردم و گفتم :

-مامان؟چرا شرمنده بشین؟دیگه این حرفو نزنیا ناراحت میشم

بسته ها رو باز کرد و با شوق و اشکی که تو چشاش بود گفت:

-دستت درد نکنه مادر خیلی قشنگن سلیقه ت حرف نداره

-اینقد از من تعریف نکنید پررو میشما

گونه م رو بوسید و دوباره ازم تشکر کرد.

-لیلی جون به حاج رضا و آرتان بگیم ناهار برن خونه ما؟؟

-نه دخترم اونا شرکت میمونن حاج رضا گفت خیلی کار دارن


romangram.com | @romangram_com