#مسافر_پارت_63
-چرت و پرت
-آخــــی چرت و پرت اینقد طول میکشه؟؟
-گیر نده دیگه آرتان
-فردا کیا هستن؟
-کجا؟
پوفی کرد و گفت:
-خونه مامان
-آها فقط خانوم
-اوکی خیالم راحت شد
دوباره افکار دخترونه م اومدن سراغم:
حتماً دوست داره که میگه خیالم راحت شد...
بارون نم نم به شیشه ماشین میخورد.سرمو به شیشه تکیه دادم و به نقطه ی نامعلومی خیره شدم.
-آندیا؟
چشای خمارم رو باز کردم و آروم گفتم:
-بله چیشده؟
احساس کردم داره جلو خودشو به یه نحوی میگیره که نخنده ولی من کجام خنده داشت؟؟
-پاشو بیا یه چیزی بخوریم
-رسیدیم؟
-نه.20 سئوالیه؟؟؟خب بیا خودت ببین دیگه
وا چه بی اعصاب!!!
از ماشین پیاده شدم و به اطرافم نگاه کردم ساعت 1 بود و دقیقاً کنارِ یه رستوران نسبتاً شیک ایستاده بودم بارون هم نسبت به چند ساعت پیش شدت گرفته بود.صدای آرتان رو از پشت سرم شنیدم که گفت:
-چرا ماتت برده برو داخل دیگه!
درو باز کردم و رفتم داخل بوی غذا فضا رو پر کرده بود وصدای سوختن هیزم تو شومینه همه جا رو فرا گرفته بود.رویکی از تخت های گوشه ی رستوران نشستم.
-چی میخوری؟
-سیرم
به طرز مسخره ای گفت:
-اِ منم پیازم
خیلی بهم بر خورد انگار داره با زیر دستش حرف میزنه خاک تو سر...
-منظورم این نبود یکم دقت کنی میفهمی که فهوای کلام گرسنه نیستمه
با اخم جواب داد:
-چلو کباب؟
اصلاً به حرفم توجه نکرد بیشعور دوباره شده بود آرتانه سابق!
-اوهوم
رفت سمت میز که یه مرد مسن کنارش بود فکر کنم صاحب اینجاس:
-سلام حاجی
-سلام پسرم چی میخورین؟
-دو پرس چلو کباب
-الان براتون میارم
-ممنون
آرتان اومد و کنارم نشست بلافاصله بعد از اون غذا رو آوردن.
-خواب بودی موبایلت زنگ خورد
romangram.com | @romangram_com