#مسافر_پارت_60
نفسی از سر آسودگی کشیدم و رفتم بالا.در خونه رو باز کردم و گفتم:
-آرتان؟
از اتاق اومد بیرون و گفت:
-کجا بودی؟
-پایین رف...
-پایین چیکار میکردی؟
-دنبالت میگشتم!
-گم که نشدم
-اما من نگرانت بودم
دستشو به نشونه سکوت جلو دهنش گرفت و گفت:
-کافیه!!
یا امام هشتم این چرا اینجوری شده؟البته از آرتان بعید نبود چون از این رفتارا زیاد دیدم ازش.
رفت تو اتاق و درو محکم پست سرش بست!
بیخیال نشستم رو مبل و شالم رو از سرم برداشتم.یکم پیشونیم و ماساژ دادم میخواستم متقاعدش کنم میخواستم بفهمه بخاطر اون نگران شده بودم میخواستم دلیلی کاراشو بدونم...
آروم تقه ای به در زدم و وارد شدم.
آرتان رو به پنجره ایستاده بود و مدام دستش رو تو موهاش میکشد.
-آروم شدی؟میخوام یکم باهات صحبت کنم.
پوزخند زد از اون همیشگیا و به دوتا مبل سلطنتی روبروی هم اشاره کرد:
-بشین
خودش هم اومد رو اون یکی نشست و گفت:
-میشنوم
-آرتان راستش وقتی بیدار شدم دیدم نیستی خیلی نگران شدم به موبایلتم زنگ زدم در دسترس نبودی بیشتر دلم شور میزد.فکر کردم اون یارو که زدیش با دوستاش دارن دخلت و میارن و از اینجور مزخرفات...براهمین هم وقتی دیدم هوا تاریک شده و خبری ازت نیست لباس پوشیدم رفتم پایین تا ببینم اطلاعی ازت دارن یا نه،اونجا هم از متصدی هتل پرسیدم تو رو ندیدن بعدشم گفت پیش پای شما رفتن بالا!!!باورکن همین بود
بعد از چند لحظه سکوت گفت:
-باشه ایراد نداره ولی دیگه تکرار نشه.
وا؟؟!!مگه من کارِ بدی کردم که نباید تکرارش کنم؟این بشر چقدر خودخواه و مغرور بود خداااااا دیگه با این خودخواهیاش کفرمو در آورده بود.
خندیدم و گفتم:
-باشه.راستی تو کجا بودی؟
با این حرفم انگار ترش کرد،اخماش رفت توهم
-فوضولی موقوف
بیخیال پرس وجو شدم میدونستم از آرتان آبی گرم نمیشه
-آرتان بریم حرم؟
-حسش نیست.
کپه مرگشو گذاشت و خوابید.منم که نمیتونستم بیکار بیشنینم اصلاً در و دیوارای خونه منو میخوردن،بلند شدم روی یه کاغذ نوشتم.
**(من میرم حرم و از اونجا میرم برا آیدا محمد یه چیزی بخرم نگران نشو بای)**
البته میدونستم ذره ای نگران نمیشه ولی نوشتم.آروم لباسمو عوض کردم و رفتم پایین از متصدی هتل خواستم برام آژانس بگیره که گفت:
-نه خانوم با ماشین های هتل برید
بعدش به یه پسرِ جوون گفت:
-برو تا خانوم کاراشو انجام بده بعدشم بیا اینجا
پسر جوون-بله آقا.
سوار ماشین شدیم اول به پسره گفته بودم بره حرم.ماشینو تو پارکینگ پارک کرد و گفت:
-من اینجا منتظرتونم.
-باش.
romangram.com | @romangram_com