#مسافر_پارت_59
سوار ماشین شدیم تا وسطای راه هیچی نگفتم یکم که گذشت آرتان رو بهم گفت:
-اذیت کرد؟
-کی؟
-همون آشغال
-نه فقط یکم چرت و پرت گفت،توام غیرتی دیگه نو علی نور شد.
-پس انتظار داشتی ازش تشکر کنم که مزاحم همخونه م شده؟آندیا تا وقتی اسمت تو شناسنامه م هست هیچ احدی حق نداره بهت بگه بالا چشت ابروِ ...
اه لعنتی چرا ؟چرا نمیگی زنم؟چرا میگی همخونه م؟
ولی عاشق این دیوونه بازیاش بودم یه جا خونده بودم مردا همیشه با غیرتشون علاقه و عشق قلبی شون رو نشون میدن با همین فکر خنده رو لبام نقش بست.
جلوی رستوران بودیم که آرتان گفت:
-بریم اینجا ناهار بخوریم؟
نگاهی به موبایلم انداختم ساعت 2 بود.وقتی پیش آرتانم چقدر زمان زود میگذره...
-بریم.
وارد رستوران شدیم،یه جای دنج رو انتخاب کردم و نشستیم.
تا منو رو آوردن آرتان بدون مکث جوجه کباب سفارش داد.
مشغول غذا خوردن بودیم که موبایل آرتان زنگ زد:
-سلام بابا
-.....
بهم نگاه کرد و گفت:
-خوبیم شما چطورین؟
-.....
-کلاً این دو روز خیلی خوش بحالش شده ولی بیایم تهران همش کاره.
-.....
-چشم
فهمیدم که حاج رضا زد تو پوزش ریز خندیدم بعد از اتمام تماسش گفت:
-چیشد؟
-زد تو پوزت نه؟
اخم کرد و گفت:
-غذاتو بخور
دیگه باهاش صحبت نکردم بعد از تموم شدن غذا سوار ماشین شدیم و به سمت سوئیت حرکت کردیم.
***
همین که آرتان درو باز کرد خودمو انداختم تو خونه و بلافاصله رفتم تو اتاق خواب،لباسمو عوض کردم و رو تخت یه نیم چرتی زدم تا شب نخوابم .
یه نگاه به ساعت انداختم 5 بود.
-اخخخخخ باز منو بیدار نکردی آرتان
با فرض اینکه آرتان تی وی تماشا میکنه در اتاق رو باز کردم ولی نبود همه جای خونه رو گشتم ولی نبود نگران شده بودم به موبایلش هم زنگ میزدم در دسترس نبود.همش میترسیدم نکنه اون یارو که ظهر زدش بخواد تلافی کنه.
هوا کم کم رو به تاریکی میرفت اما از آرتان خبری نبود.لباسمو پوشیدم و رفتم پایین.
یکی از متصدی های هتل که از روی لباس شناختمش مشغول صحبت بایه خانومه جوون بود.رفتم سمتش و با استرسی که تو صدام به وضوح خودشو نشون میداد گفتم:
-ببخشید آقای پارسیان رو ندیدن؟
وای خل شده بودما خب این یارو آرتانو از کجا باید میشناخت؟خواستم بگم ببخشید مزاحم شدم که گفت:
-خانومِ پارسیان همسرتون پیش پای شما اومدن بالا.
romangram.com | @romangram_com