#مسافر_پارت_58

-باش میریم

ظرفای صبحونه رو شستم و رو به روی تی وی نشستم و روشنش کردم.هیچی نداشت اصلاً دلم گرفت روشنش کردم.کلافه کنترل رو انداختم رو میز و چشامو بستم .

-چرا نشستی؟مگه نمیخوای بریم دور بزنیم

لبخند رو لبام نشست و رفتم تو اتاق تا لباس بپوشم.بعد از 20 دقیقه آماده شدم

آرتان بریم؟

-بریم

باهم به سمت لابی هتل رفتیم.آقای خسروی هم اونجا بود با دیدن ما از جاش بلند شد و اومد سمتمون.

-به به ســــلام حال مهمونای ویژه مون چطوره؟

هر دومون سلام کردیم وآرتان بعد از دست دادن به آقای خسروی گفت:

-به مرحمت شما خوبیم

-پسرم خواستین برین به من بگین تا یه امانتی برای حاج رضا دارم بهتون بدم

-بله حتماً

بعد از خداحافظی به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم.

-خب کجا بریم؟

- بریم کوه سنگی؟؟

-بریم.

بعد از اینکه آرتان ماشین و پارک کرد رفتم کنارش،دستش رو گرفتم همینطورکه قدم میزدیم بهش گفتم:

-کاش دیشب میومدیم اینجا شباش خیلی قشنگه

-آره یادش بخیر اولین باری که تو اومدی خونمون با مامان و بابا اومدیم مشهد هنوز عکسش رو دارم.

با ذوق گفتم:

-عکس منو؟

-نه عکس خودمو!

یخ کنی آرتان همیشه آدمو ضایع میکنی...

-بستنی میخوری آندیا؟؟

-نیکی و پرسش؟

-همین جا بشین الان میگیرم میام

-باش

روی یه نیمکت منتظر آرتان نشستم ومشغول اس بازی با ملیکا شدم.

-سلام خانوم خوشگله خوبی؟

با شنیدن صدایی نا آشنا سرمو بالاآوردم و به شخص مجهول نگاه کردم

یه پسره جوون از اونایی که موهاشونو سیخ سیخی میکنن بود.با جسارت هر چه تمام تر اومد کنارم نشست و گفت:

-چرا تنهایی عزیزم؟؟

ابرو هام رو درهم کشیدم و گفتم:

-لطفاً مزاحم نشید آقا

-ناز نکن دیگه هم من تنهام هم تو

سرم رفته بود تو یقه م اینقد که انداختمش پایین.از جام بلند شدم و با چشم دنبال آرتان گشتم

که دیدم داره با دوتا بستنی سمتم میاد.وقتی دید دارم میرم طرفش و پسره هم دست از سرم بر نمیداره بستنی ها رو انداخت رو زمین و با عجله خودشو بهم رسوند.بدون اینکه حرفی بزنی باغیض یقه ی پسره رو تو مشتش گرفت و از لا به لای دندوناش غرید :

-داشتی چه گوهی میخوردی؟؟

پسره ی بدبخت که به تته پته افتاده بود تا خواست حرف بزنه مشت و لگد های آرتان هجوم آوردن تو سر و کله ش.بعد از اینکه مطمئن شد دیگه از این غلطا نمیکنه دستمو گرفت و گفت:

-بریم؟

سرمو اندختم پایین و گفتم:

-بریم!!

romangram.com | @romangram_com