#مسافر_پارت_56
-چشات قرمزه
اه لعنتی!!!این بدترین عادت من بود حتی اگه چندتا دونه اشک میریختم چشام قرمز میشد.
بی توجه به حرف آرتان باهاش سوار ماشین شدم.
-نمیخوای بگی چی شده؟
-مگه قراره چسزی بشه؟
جدی شد!
-سئوالمو با سئوال جواب نده
-آرتان چیزی نشده این صد بار،اصلاً احساساتی شدم
پوزخند زد و گفت:
-فسقلی!بریم رستوران؟
-نچ بریم هتل
-باش
زنگ موبایلم سکوت بینمون رو شکست.آیدا بود.تا اسمشو دیدم خنده رو لبام شکل گرفت.
-جانم خواهری؟؟؟
-ســـــلام یه خبر دسته اول دارم.
-سلام چیه اون خبرِ دسته اولت ولی میدونم به خودت و محمد بی ربط نیست
-امشب خانواده ی محمد اومدن قرار و مدار نامزدی رو گذاشتن!!وای آندیا اینقدر خوشحالم که نگو .
با خنده گفتم:
-لاگور بری، دختر هم اینقدر سبک؟
-خفه شو دیدی منم عروس شدم
دیگه نمیتونستم خنده م رو پنهون کنم بلند بلند میخندیدم
-خدا خفه ت نکنه چرا اینقدر ذوق داری تازه اوله بدبختیته.حالا کی هست؟
-هفته دوم عید
-خب خوبه با تول....
وای نزدیک بود سوتی بدم.خواستم بگم با تولد آرتان مغایرت نداره.لعنت بر دهنی که بی موقع باز بشه.
-باچی؟
-هیچی هیچی اس میدم فعلاً کار نداری؟
-باز جن زده شد!!نه خداجافظ
-خدافظ
آرتان متعجب بهم نگاه کرد:
-هفته دوم عید نامزدی شونه
-به سلامتی
-تو بد بختی؟
-وا این چه حرفیه آرتان
-پس چرا به آیدا گفتی تازه اول بدبختیته؟؟
-همیشه به مکالمات تلفنی من اینقدر دقت میکنی؟؟
با اخم نگام کرد ولی چیزی نگفت
از ماشین پیاده شدیم و آرتان ریموت رو داد دست یکی از خدمتکارا تا ببرنش تو پارکینگ.
باهم رفتیم بالا سمت سوئیتمون.
اینقدر خسته بودم که همونجا رو کاناپه افتادم.
آرتان رفت سمت آشپزخونه که فوراً بهش گفتم:
-اگه میخوای آب بخوری با لیوان من نخور
romangram.com | @romangram_com