#مسافر_پارت_49
-اِ...اِ تو چرا اینو برداشتی سنگینه بدش من
چمدون رو دادم دست آرتان و بعد از چک کردن گاز و خاموش بود لامپ ها به همراهش از از برج خارج شدم.
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم:
-آرتان خیلی ازت ممنونم چند وقت بود که مشهد نرفتم.
لبخند زد ولی مثل همیشه یه لبخند معمولی .هیچ وقت از ته دل نخندیده بود حداقل پیش من!
مشغول اس بازی با آیدا بودم و طبق معمول اطلاعات میگرفتم.خیلی خسته بودم ولی بخاطر آرتان که مبادا اونم خوابش ببره نخوابیدم.
ساعت طرفای 3 بود که به آرتان گفتم:
-آرتان؟میشه این بغلا نگه داری من صورتمو آب بزنم؟خیلی خوابم میاد.
-خب بخواب
-نه من بخوابم توام خوابت میبره
بلند خندید بهتره بگم قهقهه زد.مبهم نگاش کردم که گفت:
-بخواب جوجو من بیدارم
-مطمئن؟
چشاشو باز و بسته کرد وهمین باعث شد که منم با خیال راحت بخوابم.
نمیدونم ساعت چند بود که آرتان بازوم رو تکون داد:
-آندیا بیداری نمیشی؟
دستمو گذاشتم رو چشمم و تو حالت نشسته کش و قوسی به بدنم دادم و گفتم:
-کجاییم؟
-پارکینگ حرم
-جدی میگی؟
-آره اول بریم زیارت کنیم بعدش بریم هتل
با ذوق و شوق بلند شدم و از تو چمدونم چادری که لیلی جون برای سر عقدم دوخته بود رو درآوردم.آرتان با ریموت در ماشین رو قفل کرد و با هم به سمت حرم رفتیم.
-چادر خیلی بهت میاد بخصوص این.
-این همون چادریه که لیلی جون برا سرِ عقدم داد
لبخند زد و جلوی جایگاه تفتیش از هم جدا شدیم.از اتاق تفتیش خارج شدم ولی آرتان رو ندیدم.
دنبالش گشتم ولی نبود،دیگه رو بروی پنجره فولاد بودم خیلی خلوت بود بخاطر همین پنجره رو تو دستام گرفتم و برای زندگیم که بی آرتان دیگه معنا نداشت دعا کردم.
کفشام رو از پام درآوردم به کفشداری تحویل دادم .یه گوشه نشستم و یه ارتباط با خدا گرفتم دستم و مشغول خودندن دعای توسل شدم دقیقاً روبروی ضریح بودم.
برای مامان و بابایی که هیچ وقت ندیدمشون ولی به لطف لیلی جون یادشون همیشه تو دلم زنده س دعا کردم.
موبایلم زنگ زد با پشت دست اشکام رو پاک کردم و جواب دادم:
-بله آرتان؟
-کجایی دختر؟
-جلوی ضریح
-یه ساعته منتظرتما
-الان داشتم میومدم که زنگ زدی
- بیا من جلوی کفشداریم
-باش خدافظ
-خدافظ
کتاب دعا رو گذاشتم سرِجاش به ازدحام مردم جلوی ضریح نتونستم برم جلو.تا همین نیم ساعت پیش خلوت بودا.
پلاک رو دادم به یکی از خادمای کفشداری و کفشام رو گرفتم.آرتان هم جلوی منتظرم ایستاده بود.
-اومدی؟
-آره بریم؟
romangram.com | @romangram_com