#مسافر_پارت_47


-میگم اینو نگاه کن قشنگه؟

یه ست ظریف ولی در عین حال زیبا بود خیلی ناز بود بد جور تو نور میدرخشید.

با دیدنش لبخند زدم که از نگاه تیز بین آرتان دور نموند.رو به علی گفت:

-همینو برمیداریم.

علی مشغول گذاشتن اون ست زیبا تو جعبه بود که موبایل آرتان زد خورد با دیدن شماره اخماش رفت توهم و به من گفت:

-من الام میام

و سریع رفت بیرون منم از فرصت استفاده کردم و به علی گفتم که حلقه های مردونه ش رو برام بیاره.

-برا آرتان میخواید؟

-بله ولی سایزش رو نمیدونم

-خب او مد بگین دستش کنه.

-نه نمیخوام بدونه خودم بعداً یه دونه از حلقه هاش رو میارم و سایزش میکنم.

دوتا از اونا بد جور چشممو گرفتن.یکی شون طلا بود که قالبش مربع بود و روش اول اسم خودش من به صورت لاتین بود.

اون یکی طلا سفید بود و قالبش دایره ولی دورش طرح ورساچ داشت و وسطش با نگین های ریز تزیین شده بود.

از شیشه مغازه دیدم که آرتان داره میاد فوراً به علی گفتم:

-لطفاً اینا رو جمع کنید فقط خواهش میکنم آرتان چیزی ندونه میخوام سوپرایزش کنم.

-حتماً مطمئن باشید چیزی نمیگم.

-ممنون

در باز شد و آرتان اومد داخل خدا رو شکر علی حلقه ها رو جمع کرده بود.چهره ش گرفته بود .

هزینه ش رو حساب کرد و با هم رفتیم بیرون و سوار ماشین شدم.

-آرتان مرسی خیلی نازه دستت درد نکنه

با اخم گفت:

-مبارکه

-بیا بریم خونه خودم یه چیزی درست میک...

عصبانی گفت:

-نه

سکوت کردم دیگه صحبت کردن جایز نبود میدونم وقتی آرتان عصبانیه نباید باهاش سربه سر کنم

اما از چی ناراحت بود؟هرچی هست بعد از اون تماس اتفاق افتاد.

تو رستوران غذا رو در سکوت خوردیم و برگشتیم خونه رفتار آرتان خیلی سرد بود.

شالمو از سرم درآوردم نشستم رو کاناپه به آرتان که مشغول چک کردن گوشیش بود گفتم:

-خیلی خوشگله آرتان ولی لازم نبود

با غیض بهم نگاه کرد و گفت:

-حالا که گرفتمش میگی؟بدرک مهم نیست بالاخره به چیزی که میخواستی رسیدی پس دست از سرم بردار.

وا؟؟این با من بود؟چرا همچین کرد؟

-آرتان من...

-ساکت شو

رفت تو اتاقش و در رو محکم کوبید.من که لبخند رو لبم ماسیده بود بعد از تقریباً نیم ساعت از جام بلند شدم و با جعبه طلا رفتم سمت اتاق آرتان.تقه ای به در زدم که گفت:

-بیا تو

سرمو انداختم پایین به چهره ای که از خشم نیم ساعت پیشش کاسته بود نگاه کردم و گفتم:

-آرتان من اگه امروز بهت گفتم نمیتونم از گواهی نامه م استفاده کنم منظورم این نبود که برام ماشین بخری

جعبه رو گذاشتم رو میزش و ادامه دادم:

- باور کن من اصلاً ب اینا دل نبستم این چیزه مهمی نیست که بخاطرش خودتو ناراحت کنی الان سوییچ ماشین رو هم برات میارم.فقط تو ناراحت نباش!!


romangram.com | @romangram_com