#مسافر_پارت_45


-خب نتیجه نهایی؟

-امــــــــم خودم که حرفی ندارم ولی باید بامامان اینا صحبت کنم

-دختر یکم فکر کن یکم ناز کن حالا جلو من ایراد نداره ولی جلو محمد اینکارو نکنیا

-خیلی خب توام

گوشیمو برداشتم و به آرتان اس دادم (بگو بیاد اوکی شد.)

ساعت طرفای هفت بود که آیدا بهم گفت:

-دختر تو نمیخوای شام درست کنی؟

- نه امشب شام به عهده آقایونه

-آقایون؟

-آره دیگه آرتان و محمد

-پس اونم هست

-بـــــله.فقط بیاد بریم گوشتا رو ریز کنیم تا اونا بیان کباب درست کنن

مشغول ریز کردن گوشتا بودیم که صدای در اومد و پشت بندش صدای بامزه ی محمد.

-صاب خونه؟خونه ای؟

به آرتان و محمد گفتم روتونو برگردونید تا رد شم.

-آندیا من دیگه برا چی؟

-آیدا هم هست عزیزم

-آها باشه

رفتیم تو اتاقم و لباس مناسب پوشیدیم.

-آیدا به خدا خوبی اون آینه از رو رفت اینقد تو رو نشون داد

-مطمئنی خوبم

-آره بیا

آرتان و محمد رو کاناپه نشسته و مشغول خوش و بش بودن و قهوه و شرینی میخوردن.

بعد از سلام و احوال پرسی گفتم:

-خب گوشتا آماده س برین درست کنین که بد جور گشنمه

محمد با تعجب به آرتان نگاه کرد و آرتان هم به من.

-درست نمیکنین؟

آیدا به دنبال این حرفم بدون وقفه گفت:

-آندیا جان بیا خودمون درست کنیم

محمد فوراً بلند شد و گفت:

-آرتان وقتی میگن پاشو پاشو دیگه دِهَ

محمد و آرتان با ظرف گوشت رفتن تو بالکن تا کباب درست کنن منم با آیدا مشغول صحبت شدم.

با نقشه قبلی که منو آرتان طراحی کرده بودیم به همراه آیدا رفتیم تو بالکن چند لحظه که موندیم آرتان بهم گفت:

-آندیا جان یه دقیقه میای کارت دارم

منم به دنبال آرتان رفتم تو هال.

-بخدا این محمد دست و پا چلفتیه میزنه خراب میکنه کارو

-اِِِِ نفوس بد نزن

15 دقیقه بود که منو آرتان رو کاناپه نشسته بودیم.دیگه داشت حوصله م سر میرفت خطاب به آرتان گفتم:

-زشته آرتان بیا بریم مثلاً اونا مهموننا

آرتان جلو جلو رفت و به آیدا گفت:

-آیدا خانوم شما زحمت نکشید منو محمد درست میکنیم


romangram.com | @romangram_com