#مسافر_پارت_44
تقریباً ساعت 4 بود که زنگ زدم به آیدا.
-سلام خواهری
-سیلوم خوشجیل خوشجیلا کوجایی؟
-خونه لیلی جون الان میخوام برم خونه،میای پیشم؟؟
-آره تا یه ساعت دیگه میام
-پس به مامانت بگو منتظرت نمونه شام خونه مایی
-آفتاب از کدوم طرف در اومده؟
-خفه.پاشو بیا فعلاً بابای
-بای
موبایلم رو گذاشتم تو کیفم و به آرتان گفتم:
-بریم؟
-باش من تو رو میرسونم خودم شرکت کار دارم.
با لیلی جون و حاج رضا خدا حافظی کردیم و از خونه خارج شدیم.
-آرتان شب دیر نیا مهمون داریم.اگه آیدا قبول کرد بهت میگم تا محمد رو دعوت کنی
-اون به همین زودیا جواب میده مگه؟نمیخواد فکر کنه؟
-من که خر نیستم از طرز حرف زدنش و نگاهاش میفهمم جوابش مثبته یا نه
-شما خانوما کلاً علم غیب دارین
آرتان منو رسوند خونه و خودش رفت سمت شرکت منم یه شلوار برمودا صورتی با یه تاپ دکلته هم رنگش پوشیدم .
یه ظرف شیرینی گذاشتم رو میز و منتظر آیدا شدم.
آیدا زنگ زد و در و براش باز کردم .
-سلام دختر خوش اومدی
-سلام.مرسی عزیزم
به کاناپه اشاره کردم و گفتم:
-بشین تا من قهوه بیارم
بعد از 10 دقیقه با سینی محتوای قهوه برگشتم.آیدا با لبخند گفت:
-خب چه خبر از مُحی جون؟
-مُحی دیگه کیه؟
-خله همون محمد دیگه
-آها .راستی میگم نظرت در موردش چیه؟
-قیافه ش؟
-آره کلاً میگم
-قیافه ش خوبه هیکلش هم خوبه اخلاقشم حرف نداره.
-بذار رک و راست بهت بگم،محمد دوست داره میخواد بدونه نظرتو چیه تا بیان خواستگاری.حالا بگو مزه دهنت چیه؟
با خوشحالی گفت:
-از من خواستگاری کرده؟
-آره
-منم ازش خوشم میاد پسره خوبیه ولی ...
با تعجب نگاش کردم و یکم از قهوه م رو خوردم.
-ولی چی؟
-چیکارس؟
- یه شرکت تبلیغاتی دارن با باباش
-آها خوبه
romangram.com | @romangram_com