#مسافر_پارت_40
پتو رو زدم کنار و بلند شدم آرتان شرکت بود رفتم تو آشپزخونه تا یه چیزی بخورم و برم دانشگاه ساعت 1 امتحان داشتم.
چشمم به ساعت افتاد.
-وای ساعت 11س هنوز ناهار درست نکردم اگه بخوام درست هم کنم دیرم میشه!!اه لعنتی
درِ یخچال رو باز کردم و وسایل صبحونه رو برداشتم نوشته ای که رو در بود توجهم رو جلب کرد:
**(سلام به روی نشسته ت خانومی
میدونم دیر بیدار شدی ساعت5 بود که خوابیدی
لازم نیست ناهار درست کنی خودم از بیرون میگیرم
حالا هم برو صبحونه ت رو بخور که دلت داره قار و قور میکنه.!!)**
-الهی فدای اون خانومی گفتنت شه آندیا چقد تو ماهی آرتانم،کاش همیشه پیشم بودی
هـــــــی خــــدا شکرت ...!!!
صبحونه رو با ولع خوردم تندی رفتم تو اتاقم و مانتو صدری رنگ با شلوار کتان مشکی و مقنعه مشکیم رو پوشیدم و از خونه رفتم بیرون.
سر جلسه تند تند مشغول نوشتن بودم از صدقه سر آرتان جواب همه سئوالا رو میدونستم.
آقای سعیدی که کنارم نشسته بود آروم گفت:
-بلدی؟
نگاهش کردم و گفتم:
-آره.کدومو موندی؟
-آخری
جوابو بهش گفتم و از سرِ جلسه بلند شدم.
تقریباً ساعت 2 بود که سوار تاکسی شدم و به سمت خونه رفتم.
باعجله سوار آسانسور شدم همش دعا میکردم آرتان خونه نباشه،اصلاً دوست نداشتم بعد از اون برم خونه.
در و باز کردم ورفتم داخل.آرتان مشغول تی وی نگاه کردن بود با دیدن من لبخند به لباش نشست:
-سلام
-سلام به روی ماهت خوبی فسقلی؟
-آره تو چطوری؟ببخشید من دیر اومدم
-نه عزیزم منم الان اومدم الانه که دیگه ناهارو بیارن
رفتم تو اتاقمو لباسم رو عوض کردم .خواستم برم تو آشپزخونه که آرتان به کنار خودش اشاره کرد
-بیا اینجا بشین هنوز که نیاوردن.
بیخیال کنارش نشستم
-خب زلزله ی من دیشب ترسیده بودیا...
دوباره جسور شدم زل زدم تو چشاش و با عصبانیتی که معلوم بود الکیه گفتم:
-توام اگه تا ساعت چهار صبح خونه تنها بودی،یه فیلم خون آشام میدیدی و برقا قطع میشد میترسیدی.
به دنبال این حرفم از خنده ریسه رفت.
-اِِِِ...آرتان چرا میخندی؟اصلا نم خنده نداشت.
دستاشو به حالت تسلیم بالا اورد گفت:
-چشم جوجو اصلا من غلط کردم.ولی این فیلم خون آشامه باعث شد بیای پیشما ایشالله هر شب از این فیلما ببینی.
از صدای آیفون فهمیدم که غذا رو آوردن زیر لب پررویی نثارش کردم و رفتم تا درو باز کنم.
مشغول خوردن غذا شدیم،با چنگال یه تیکه از کباب روگذاشتم تو دهنم .
-آندیا...خواستم یه چیزی بهت بگم راستش من...
-اگه میخوای بگی خیلی ترسو ام و از اون دختره پررو و گستاخ این ترس بعید بود،نگو من گوش نمیدم.
-نه نه اصلاً مربوط به اون قضیه نیست.ببین من اون شب که بهت گفتم حق نداری بری سفر درواقع نمی خواستم بهت تهمت بزنم،نا سزا بگم،بد قضاوت کنم یا هر چیزه دیگه ای که فکر میکنی...
حرفشو قطع کردم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com