#مسافر_پارت_38

-خیلی خب حالا ادای مظلوما رو در نیار من که میدونم الان تو دلت لزگی میرقصی.

محمد دستی به ریش نداشته ش کشید

-چاکرتم داداش فقط اینو برام جور کن

-چرا به من میگی؟آندیا اگه بخواد بهش میگه

محمد نگاه مظلومی بهم کرد

-باش باهاش صحبت میکنم

همزمان با اومدن آیدا قلیون و چای هم برامون آوردن یکی برای آیدا و محمد یکی هم برای منو آرتان.





آرتان به خدمتکار رو کرد و گفت:

-یه دونه دیگه هم قلیون بیارید.آیدا خانوم چی میکشید؟

-نعناع

خدمتکار رفت و با قلیون برگشت و رو به آرتان گفت:

-چیزه دیگه ای میخواید آقا؟

-نه ممنون

آرتان قلیون رو کشید سمتم و گفت:

-بفرما عزیزم میکشی؟

-اوهوم بده

یکم کشیدم و قلیون رو بهش دادم.لبیِ قلیون رو گرفتم سمتش، لبخند زد و بدون لبی کشید.

آیدا و محمد هم تا ما ازشون غافل میشدیم زیر چشمی همو دید میزدن.چقدر شیطون شدن اینا!!

آرتان به جمع رو کرد و گفت:

-بگم شام بیارن؟

موافق بودیم ولی برای منو آیدا شام خوردن رو اون تختا یکم سخت بود.

-آرتان؟شامو رو میز بخوریم؟

-باش

رفتیم و سر میز نشستیم.وقتی منو رو آوردن منو آیدا چنجه سفارش دادیم آرتان و محمد هم جوجه.

بعد از خوردن غذا آرتان گفت:

-خب بریم خانوما؟

محمد با حالت خنده داری گفت:

-من اینجا پشمم؟؟

-دقیقاً.داداش شما خانوما رو تا دم در همراهی کن منم الان میام.

آرتان رفت و بعد از حساب کردن شام برگشت.

-آیدا جون عزیزم بیا با ما بریم

تا آیدا خواست حرف بزنه محمد پرید وسط حرفش

-نه...نه من آیدا خانوم رو میرسونم شما برین

خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم.

یادِ اون بوسه افتادم که یه لبخند گوشه لبم ظاهر شد.آرتان بهم نگاه کرد

-چی شده؟

-هــــا ...هیچی

دستم رو کنسول ماشین بود که آرتان بی هوا دستش رو گذاشت رو دستم.نه من دستم رو تکون دادم نه اون...!!!

دیگه هیچ کدوممون تا خونه حرفی نزدیم.جلو در آرتان بهم گفت:

-آندیا تو برو داخل من کار دارم میام باشه؟

romangram.com | @romangram_com