#مسافر_پارت_37


-اما...

-همین که گفتم.

-باش

به آیدا هم زنگ بزن تابیاد.یه لحظه غیرتی شدم و انگشت اشاره م رو گرفتم سمتش

-تو با آیدا چیکار داری؟

-حسود.منظورم اینه که محمد هم میاد

دستام رو بهم کوبیدم و گفتم:

-راس میگی؟؟

-آره حالا حاضر شو

-باشه خب تو برو بیرون

نگاه خیره ای بهم کرد و رفت بیرون.

بعد از تماس با آیدا مشغول لباس پوشیدن شدم.

مانتو آبی نفتی م رو با شلوار مشکی پوشیدم و در آخر کفش آبی نفتی ،شال مشکی و کیفم رو باهاش ست کردم.

یادم افتاد که آرایش نکردم یه دستی به صورتم بردم و رفتم جلو اتاق آرتان در نزدم و رفتم داخل میدونستم که اونجا نبود یه چرخی تو اتاقش زدم خواستم برم بیرون که...

آرتان با نیم تنه ی لخت جلوم ظاهر شد.گر گرفته بودم هیچ قدرتی هم تو پاهام نبود تابتونم گورمو گم کنم.

نگاه من به آرتان بود نگاه اون هم به من،اومد نزدیک و چشممو از بدنش برداشتم و به زمین دوختم.احساس کردم گونه م داغ شد.

وای خدای من آرتان منو بوسید.فوراً از اتاق خارج شدم و رو کاناپه ای که جلوی تی وی بود نشستم.

بعد از ده دقیقه آرتان اومد و گفت:

-بریم فسقلی؟؟

سرمو به نشونه تایید کج کردم و همراهش رفتم.

تو راه هیچ کدوممون حرف نزدیم وسطای راه بودیم که محمد به آرتان زنگ زد و گفت که میخواد بره دنبال آیدا،من هم به آیدا خبر دادم که ماشین خودشو نیاره.

تقریباً باهم رسیدیم.بعد از احول پرسی وارد سفره خونه شدیم در کل جای قشنگی بود .

تخت های چوبی یه طرف بود و میز برای غذا خوردن طرف دیگه،موزیک بی کلام سنتی هم طنین انداز اون مکان زیبا بود.

آرتان رو کرد به من و آیدا و گفت:

-خب خانوما کجا بشینیمبه تخت های چوبی اشاره کردم

-بریم اونجا

آیدا هم موافقت خودش رو اعلام کرد.بعد از چند دقیقه یکی از خدمتکارای سفره خونه اومد سمتمون و رو به آرتان گفت:

-چی میل دارید آقا.

من که کنار آرتان نشسته بودم آروم زیرِ گوشش گفتم:

-قلیون و چای

آرتان شیطون بهم نگاه کرد و گفت:

-قلیون و چای

خدمتکار سری خم کرد و رفت.

آیدا عذر خواهی کرد و به سمت دست شویی رفت.فکر کنم طفلک استرس گرفته بود.

وقتی آیدا یکم ازمون دور شد محمدگفت:

- آندیا خانوم میشه باهاشون در مورد من صحبت کنید

مبهم بهش نگاه کردم.

آرتان با مهربونی دستش رو گذاشت رو شونه م و گفت:

-عزیزم با آیدا خانوم صحبت کن و بگو که رگ این نفله براش میپره

با خنده به محمد که سرشو انداخته بود پایین نگاه کردم.

آرتان خطاب به محمد گفت:


romangram.com | @romangram_com