#مسافر_پارت_33


در رو باز کردم و رفتم داخل صدای موزیک خیلی زیاد بود چند تا از دخترا مشغول رقص بودن.

با چشم دنبال لیلی جون گشتم که برام دست تکون داد.به سمتشون رفتم،با عمه رویا کنار هم نشسته بودن با دیدن من از جاشون بلند شدن و بازار سلام علیک گرم شد.

به اتاق پرو رفتم تا مانتوم رو درآرم بعد از اتمام کارم برگشتم پیش لیلی جون و با لبخندی که پرده ای برای حال پریشونم بود بهش نگاه کردم.

-لیلی جون میگم پس خاله کجاست؟

لیلی جون لبخندی زد و گفت آرایشگاه.

هم خنده م گرفته بود و هم تعجب کردم.میون خنده گفتم:

-جدی میگی؟؟

-آره بخدا میخواد با دخترش رقابت کنه ببینه کدومشون خوشگل تر میشن.

عمه رویا با لبخندی که سعی داشت جلوشو بگیره تا زیاد تابلو نشه گفت:

-وااا؟؟این چه حرفیه لیلی؟معلومه که لاله خوشگل تر میشه.

در پی این حرفش هر سه خندیدیم.چند وقت بود که از ته دل نخندیده بودم همیشه یه ترسی تو دلم بود.و مسبب همه اینا آرتانه.

نمیدونم چقدر گذشته بود ولی مینا و هیرمند اومدن و با همه احوال پرسی کردن.نگاهی گذرا به مینا انداختم.

موهای مشکی ش رو بلوند کرده بود که به نظرم موهای خودش خیلی قشنگ تر بود، اون آرایش عالی با اون موها یه تضاد ایجاد کرده بود که اصلا بهش نمی اومد.





لباسش هم قشنگ بود طبق معمول که عاشق لباسای حجمیه امشب هم به قول بچه ها لباسش پف پفی بود.

من که تا اون لحظه نگاهم به مینا بود به لیلی جون نگاه کردم که ازم پرسید:

-آرتان چطوره مادر؟

با آوردن اسم آرتان یه حسی تو دلم جوونه زد ولی نمیدونستم خوب بود یا بد.سعی کردم به روی خودم نیارم که باهاش قهرم با لبخند گفتم:

-خوبه مگه میشه اون بد باشه.

به شکمم نگاه کرد.

-هنوز خبری نیست؟

لپام گل انداخت خیلی خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین و بعد از یه مکث کوتاه گفتم:

-نه

-وا دختر؟چرا خجالت میکشی؟ناسلامتی من هم مامانت هم...

یه تای ابروش رو انداخت بالا با لحن جالبی که باعث خنده من شد گفت:

-مادرشـــــــــوخــــــرتـ ــــــم

خواستم بحث رو عوض کنم که لیلی جون متوجه شد.

-حاج رضا چطوره لیلی جون؟

چشاش و جمع کرد و گفت:

-خوشم میاد نمیتونی بحث و عوض کنی!!!

این حرفش منو یاد آرتان انداخت اون موقع که رفتیم کنار دریا و من سوتی دادم ،چقدر اونشب خوب بود احساسات دخترونه م همش بهم میگفت دوست داره اما...

نفس عمیقی کشیدم و تو دلم گفتم دوسم نداشت.

تو این چند وقت زندگی با آرتان یه احساسی نسبت بهش پیدا کرده بودم ولی برام خیلی مبهم بود.

با صدای تشویق حاضرین از فکر اومدم بیرون.

مینا و هیرمند میخواستن برقصن.

هیرمند دست مینا رو گرفت و آوردش وسط پیست رقص همزمان موزیک پخش میشد.

به هم رسیدیم امشب باز همو دیدیم امشب

برای ما بودنمون نقشه کشیدیم امشب

برای ما بودنمون نقشه کشیدیم امشب

اینجای اهنگ که رسید دیگه خیلی ضایع بازار شد مینا دوباره لوس بازی هاشو شروع کرد


romangram.com | @romangram_com