#مسافر_پارت_32

اومد و روی تخت پیشم نشست.سرمو گذاشتم روی پاش،به این آرامش نیاز داشتم،با دستش موهام رو نوازش میکرد.

دوباره اشکام سرازیر شد.تو چشاش نگاه کردم و گفتم:

-فقط دلم برات تنگ شده بود.

لیلی جون هم بغلم کرد ولی حرف آرتان هنوز رو دل من سنگینی میکرد.دیگه برنامه سفر رو کنسل کردم با اون حال اصلا دلم نمیخواست برم.

یک ماه از اون روز کذایی گذشت و اصلاً با آرتان صحبت نمیکردم حسابی دلم ازش پر بود.امتحان های پایان ترم رو داده بودم و خودم رو برای مراسم امشب که نامزدی مینا بود آماده میکردم.

تقریباً آماده شده بودم.چون مردونه و زنونه به احترام حاج رضا جدا بود تو انتخاب لباس دستم باز بود.پیراهن بلند قرمزم که دکلته بود و یه چاک تا بالای رونم داشت و با سنگ های نقره ای و مشکی تزیین شده بود رو پوشیدم یه کت کوچیک هم روش داشت که همراهم گرفتم.

خودمو برای آخرین بار تو آینه نگاه کردم.چشای درشت طوسی م تو صورتم خود نمایی میکردن.

لباسم بلند بود به همین خاطر فقط یه مانتو مشکی روش پوشیدم و در آخر شال قرمز م رو با کفشام ست کردم و از اتاق خارج شدم.

بی توجه به آرتان از خونه خارج شدم وتو ماشین نشستم.اونم به روی مبارکش نیاورد که تحویلش نگرفتم.

سکوت بینمون حکم فرما بود.ضبط ماشینو روشن کردم و سرم رو به شیشه تکیه دادم.

وقتی به تو فکر میکنم گریه امونم نمیده

فرصت اینکه یه نفس آروم بمونم نمیده

کاشکی بودی و اینجا می دیدی

که دلم طاقت دوری نداره

چشام رو بستم و به صندلی تکیه دادم.

کاشکی بودی و اینجا می دیدی

چشمای من بی سر و سامون می باره

حرفای ناگفته زیاده ولی چه فایده گل من

داد و امون از این جدایی

نموندی تو ببینی چی آوردی به روزم

بیا ببین تو حسرت نگات دارم می سوزم

باید تو رو ببینم ولی آخه چه جوری

آخه چرا تو از چشمای من این همه دوری

بدون وقتی نباشی روزام تاریک و سرده

نگام مثل یه سایه به دنبالت می گرده

تموم زندگی رو تو چشمای تو دیدم

بذار تا جون بگیرم نفس از تو بگیرم

حرفای ناگفته زیاده ولی چه فایده گل من

داد و امون از این جدایی

نموندی تو ببینی چی آوردی به روزم

بیا ببین تو حسرت نگات دارم می سوزم

باید تو رو ببینم ولی آخه چه جوری

آخه چرا تو از چشمای من این همه دوری

(آهنگ حرفای ناگفته از علی لهراسبی)

صدای آرتان باعث شد چشامو باز کنم.

-آندیا؟؟

بی توجه به حرفش در رو باز کردم.صدای آرتان که با عجله بهم نزدیک میشد وادارم کرد بایستم.

-آندیا!!تو رو خدا امشب اوقات تلخی نکن،تو خونه هر جور دلت خواست باهام رفتار کن ولی اینجا جلو مردم زشته.

آروم و جوری که بشنوه گفتم:

- زیاد صمیمی نشو.

زیر لب پررویی نثارم کرد و شونه به شونه ام می اومد.

جلو در چند نفر از فامیل های دور عمو محمد بودن که باهاشون احوال پرسی کردیم.

romangram.com | @romangram_com