#مسافر_پارت_30

کلاس دومم هم تموم شد یه تاکسی گرفتم رفتم خونه .لباسامو عوض کردم و قورمه سبزی،غذایی که ارتان عاشقش بود،درست کردم.منتظر مغرور خان نشدم و خودم غذامو خوردم

اونقدر کم درست کرده بودم که به آرتان نرسه عجب ذات خرابی داشتم من.بوی قورمه سبزی بد جور تو خونه پیچیده بود منم پنجره ها رو بستم تا بوی ه*و*س انگیز قورمه سبزی از خونه خارج نشه.رو مبل نشسته بودم و اس ام اسای مریم رو میخوندم که در باز شد و آرتان اومد داخل.

بهش سلام نکردم با غرور گفت:

-علیک سلام

نق زدم:

-سلام

-هـــــــــوم بوی قورمه سبزی میـــاد به به...

ریز خندیدم آرتان هم کنجکاور رفت تو آشپز خونه و دنبال قابلمه غذا میگشت.با اخم از آشپزخونه اومد بیرون و گفت:

-پس قورمه سبزی کو؟؟؟

-خوردمش!!

-همه شو؟؟

-آره.

-ماشالله اشتها.

-کور بشه چشم حسود.

بی توجه به حرفم تلفن رو برداشت و به فست فود زنگ زد طبق معمول پیتزا میخواست.منم رفتم تو اتاقم تا به برای این چند روز تعطیلیِ آخرِ هقته با بچه ها برنامه ریزی کنیم.

نشستم رو تختم و به ملیکا زنگ زدم:

-سلام خواهری

-سلام عقشم خوبی آجی جون؟

-آره عزیزم تو خوبی؟مامان اینا خوبن؟

-سلام دارن.چه خبرا؟

-سلامتی.راستش زنگ زدم بهت بگم آخرِ هفته چیکاره ای؟

-هیچی بیکار.

-خوبه برنامه ریزی کنیم با بچه ها بریم یه جایی که حال و هوامون عوض شه.

-باش بریم عالیه.

-به بقیه زنگ میزنی یا من بگم؟

-نه نه تو برو به شوهرت برس من زنگ میزنم.نکنه آرتانم میخوای بندازی دنبال خودت و بیاریش.

-خفه شو دیوونه.آقا بالا سر میخوام؟

-باش بابا چرا میزنی؟

-زبون درازی نکن تا کتک نخوری خب فعلاً کاری نداری؟

-نه برو گورتو گم کن.

-خدافظ

-خدافظ

نقشه خوبی بود ولی باید با برنامه ریزی پیش میرفتم چون از این موزمار هیچی بعید نبود یهو میاد کاسه کوزه مو میریزه بهم و میره.

با خوشحالی رفتم پیش آرتان که دولپی مشغول خوردن پیتزا بود.بیشعور حتی بهم تعارف کرد

-آرتان من از فردا نیستم.

عادت نداشت با دهن پر صحبت کنه.پس منتظر شدم،متعجب نگام کرد و گفت:

-کجا بسلامتی؟؟

-خونه دوستم

-آها.اونوقت تاکی؟؟

-تا جمعه برمیگردیم.

-خونه دوستت که دو قدم بیشتر راه نیست میخوای از فردا بری 3 روز بمونی که چی بشه؟

-آخه فقط خونه دوستم نمیخوام برم که،فردا میرم اونجا برنامه ریزی میکنیم بعدش میریم گردش.

romangram.com | @romangram_com