#مسافر_پارت_29
--هــا...نه سالمه
بعد خوردن غذا و شستن ظرفا برای خودم و آرتان چای ریختم و رفتم پیشش.
-زحمت کشیدی خانومی.
--چته تو؟چند وقته خیلی مهربون شدی.
-بیا بشین اینجا یه چیز میخوام بهت بگم.
با فاصله زیادی ازش نشستم.
-خب بگو میشنوم.
--ببین آندیا من اینو قبلاً هم بهت گفتم از رفتار خوبم سوء استفاده نکن.الان یعنی چی میشنوم بگو؟؟
با خنده حرفشو اصلاح کردم
-بگو میشنوم
--خب حالا هرچی برامن ملا لغتی نشو.
با لحنی جدی ادامه داد:
-اگه من بهت محبت میکنم یا از کلماتی استفاده میکنم که خوشحالت کنه فقط بخاطر اینه که دلم به حالت میسوزه.یادت هست که ما بدون هیچ حسی ازدواج کردیم و به مدت دو سال اگه هم حسی بوجود اومد،البته از جانب تو چون من از خودم مطمئنم،باید اونو سرکوب کنیم.نمیخوام
زندگی راحتم رو با یک اشتباه از دست بدم.لطف کن زیاد با من خودمونی نشو در ضمن تاکید میکنم این کلماتی که به کار میبرم صرفاً بخاطر خوشحال کردن توئه چون بالاخره اولین باریه که بایه مرد اینقد راحتی وبه هیچ وجه ریشه در احساسات،علایق و عشق من نداره.فاصله ت رو با من رعایت کن.
خورد شده بودم.دیگه چیزی ازم باقی نموند منه احمق فکر کردم بهم علاقه داره نگو آقا هر دفعه که بهم نزدیک میشه الکیه.ولی باید ظاهرم رو حفظ کنم.من محتاجش نیستم در واقع محتاج هیچکی نیستم.
فنجون چای رو برداشت بدون توجه به داغ بودنش خوردم.دیگه با آرتان حرفی نزدم.بیشعور لیاقت نداره که باهاش دوکلام مثل آدم صحبت کرد همیشه عادت داره پاچه بگیره.
بدون شی بخیر رفتم تو اتاقم و در رو بستم.از حماقت خودم خنده م گرفت چقدر فکر و خیال به سرم زد که منو دوست داره.خاک تو سرت دختر .دیگه حوصله آرتان رو نداشتم باید یه تصمیم اساسی میگرفتم درسته باید این دو سال تحملش کنم اما میتونم بیخیالش باشم مثل دوران مجردی به عشق و حال خودم ادامه میدم.
**********
کلاسم ساعت 10 شروع میشد خدا رو شکر فقط 3 روز در هفته میرفتم کلاس آخر هفته ها بیکار بودم.سوار آژانس شدم و آدرس دانشگاه رو دادم. به این اواخر فکر میکردم که زندگی باهام چیکار کرد ...
خدایا شکرت.صدای راننده بلند شد:
-خانوم رسیدیم.
پولشو حساب کردم.
-خیلی ممنون
-بسلامت آبجی.
سرِ کلاس مریم دوباره اومد پیشم نشست.
-خب چه خبر عزیزم.
-سلامتی
-سلاممو به داداشت رسوندی؟
-نه
-وا چرا؟
-داداشم رفته کانادا
ذوق مرگ شد.لبخند پت و پهنلی تحویلم داد و گفت:
-جدی میگی؟
-اوهوم
-چه خوب منم بعد از این ترم میخوام برم آدرسشو بده اونجا تنها نباشه.
-من نمیدونم کجاس حالا بذار باهاش تماس بگیرم بعداً بهت میگم.
-منتظر جوابتم خانومی خیلی خوشحال شدم.
ببخشیدی گفتم و رو یه صندلی دیگه نشستم.اصلا از این بشر خوشم نمی اومد.
وسطای کلاس بود که استاد گفت:
-خب جلسه های بعد نیازی نیست بیاین.من نیستم فقط بیاین آزمون بدین و برین.
با این حرف استاد خوشحال شدم. وقت گیر می آوردم که برم گواهی نامه م رو بگیرم.
romangram.com | @romangram_com