#مسافر_پارت_26

-خوبی بهت نیومده.من برا تو اینجوری جلز و ولز میزنم.

مثل برق گرفته ها سرِ جاش نشست.

--هــــا...؟؟؟مگه خواب چی دیدی؟درمورد من بود؟

اوه اوه چه جون دوسته.

-هیچی خواب دیدم داری میری سمت یه جای تاریکی هرچی بهت میگم آرتان خطر داره.نرو،خواهش میکنم تو کتت نمیره.میبینی ؟حتی تو خواب هم لجبازیاتو داری.

-خدا بخیر بگذرونه.

--ایشالله

-برو بگیر بخواب

--آره دیگه بادمجون بم آفت نداره.

یه اخمِ با مزه کرد و خوابید منم لامپ و خاموش کردم و خوابیدم.

صبح با سر و صدای مینا بیدار شدم .صداش میومد که با خاله بلند بلند صحبت میکرد.

مینا-مامان؟حالا خوش تیپ هست؟

خاله لاله-آره بابا تازه مهندسِ ساختمونه

اوه اوه باز میخواد دخترِ ترشیده ش رو به کی قالب کنه؟؟خدا عالمِ

لباس مناسب پوشیدم و رفتم پایین مینا تا منو دید فوری اومد سمتم و گفت:

-وای آندیا جون داره برام خواستگار میاد آخجون.

--اینجا؟

-آره عزیزم نمیدونی چقدر خوشحالم

--مشخصه

به آرتان نگاه کردم و شونه هاشو بالا انداخت و خندید.

آرتان رفت تو آشپزخونه و منم پشت سرش رفتم.درحالی که صبحونه رو برای خودم و آرتان آماده میکردم گفتم:

-آرتان؟اینجا چه خبره؟

--نمیدونم میناس دیگه

-لیلی جون کجاست؟

--رفته با عمه خرید فکر کنم ایندفعه دیگه میتونن به یارو بندازنش.

از حرف آرتان ریسه رفتم خیلی باحال حرف میزد.با اخمی که صورتش رو صد برابر جذاب تر میکرد گفت:

-تو با این پات اومدی پایین؟

--نه پس توقع داشتی با دستام بیام؟

-





-منظورم اینه که پات درد نمیکنه؟

--نه بهترم.

با آرتان مشغول صبحونه خوردن بودیم.که لیلی جون اومد طفلک جون در بدن نداشت.

-سلام خسته نباشی لیلی جون.

-سلام مادر،درمونده نباشی.هلاک شدم.

لیلی جون آروم جوری که فقط منو آرتان بشنویم گفت:

-خداکنه با این همه دوندگی بتونیم نتیجه بگیریم.

-بشین لیلی جون برات چای بریزم

--ممنون عزیزم

لیلی جون نشست رو صندلی کنارِ من با نگاهی که توش نگرانی موج میزد گفت:

-پات درد میکنه مادر؟

romangram.com | @romangram_com