#مسافر_پارت_20
-مامان کارت داره.
به چشام که مثل کاسه خون بود نگاه کرد.سرشو انداخت پایین و رفت.
صدام مثل آدمای سرما خورده بود.
-سلام لیلی جون.
--سلام دخترم خوبی؟چرا صدات اینجوری شده؟سرما خوردی یا گریه کردی؟
-سرما خوردم
--تو همین مدتِ کوتاه؟
-بیخیال لیلی جون.کاری داشتی؟
-آره دخترم خوبه گفتی داشت یادم میرفت.با خاله لاله و عمه رویا فردا میریم شمال شما میاین؟
نمیدونستم چی بگم،اگه میگفتم میایم و آرتان میگفت نه بد جور میخورد تو پوزم.پس بهترین کار این بود که باهاش مشورت کنم.
-لیلی جون چند لحظه گوشی رو نگهدار.
--باشه دخترم
طبق معمول آرتان جلو تی وی بود.رفتم کنارش با شرمندگی گفتم:
-آرتان لیلی جون میگه شمال میاین؟
--باش بریم.
-لبخند زدم وبه لیلی جون گفتم:
-آره لیلی جون میایم.
--باشه دخترم فعلاً خداحافظ
-خداحافظ
خواستم یه جوری از دلِ آرتان درآرم.رفتم تو آشپزخونه و مشغول پختن کیک شدم.لیلی جون گفته بود آرتان عاشق کیک شکلاتیه.پس کیک شکلاتی درست کردم.
وقتی کیک آماده شد همراه دوتا فنجون چای رفتم پیش آرتان.حسابی محو فیلم شده بود.سینی رو گذاشتم رو میز که متوجه شد.به کنارش اشاره کرد وگفت:
-بشین.
براش چای گذاشتم.کیک رو که دید لبخند زد.با بغض گفتم:
-آرتان به خدا منظوری نداشتم.فقط خواستم تلافی کنم آخه خیلی درد داشت.
--خیلی خب دیگه آبغوره نگیریا!
اصلاً خدای احساس بود.
ادامه داد:
-با کیک جبرانش کردی حالا ناراحت نباش.
مشغول خوردن کیک بود که گفتم:
--آشتی؟
-آشتی!
--خیلی زود آشتی میکنیا.
-پس قهر
دستمو غیر ارادی گذاشتم رو دستش.
--ِِِ آرتان قبول نی...
متوجه کاری که کردم شدم.آرتان اولش به دستم نگاه کرد بعد نگاشو از دستم گرفت و تو چشام زل زد.
-ببخشید
با غرور گفت:
--تکرار نشه.
رفتم تو اتاقم دلم گرفته بود.اینقدر گریه کرده بودم که سرم داشت میترکید.چندتا آرام بخش خوردم و خوابیدم.
-آندیا؟آندیا؟آندیا دِ بیدار شو دیگه لنگ ظهره مامان الان میاد.
آرتان بالا سرم بود و داشت لباسامو جمع میکرد کاملاً دوره و زمونه تغییر کرده.خمیازه ای کشیدم --صبح بخیر.
romangram.com | @romangram_com