#مسافر_پارت_18
-خداحافظ .
اخم هامو در هم کشیدم و رفتم تو اتاق.
-برو بیرون
--چرا؟
-میخوام حاضر شم.
--برا چی؟کجا میخوای بری
-پیشِ لیلی جون
--آندیا بچه نشو...!!این چه کاریه دو دیقه میشینیم باهم حلش میکنیم دیگه
تو دلم داشتم قاه قاه به آرتان و حرکاتش میخندیدم،دنبال من راه تو اتاق راه میرفت و حرف میزد.
-تو نمیخوای حاضر شی؟
--با منی؟
-نه با بغل دستی تم
--مگه منم باید بیام؟
-خب اگه دوس نداری میتونی نیای مجبور نیستی
--باش اومدم.ولی لبت...
دستی به صورتش کشید و ادامه داد:
--میخوای چی بگی؟
-هیچی میگم حواسم نبود خودمو زدم به دست آرتان
اخم کرد و از اتاق رفت بیرون
لباسمو پوشیدم و رفتم پایین البته کاری کردم که پارگی لبم بیشتر خودشو نشون بده.
نشستم تو ماشین به سرتا پام نگاه کرد.
به پارگی لبم اشاره کرد.
-نمیتونستی این قسمتو بیشتر بپوشونی؟
--نه
-چرا
--دلیل خاصی ندارم.
با حرص گاز داد طوری که جیغ لاستیکا در اومد.
آرتان در رو با ریموت باز کرد از ماشین پیاده شدم و جلو جلو میرفتم آرتان هم پشت سرم هر چی گفت وایسا ماشینو پارک کنم باهم بریم گوش ندادم .لیلی جون به سمتم اومد و هراسون نگام کرد.
-وای خدا مرگم بده،چی شده؟تصادف کردی؟الهی برات بمیرم!کاش میمردم و تو این حال و روز نمیدیدمت.
لیلی جون که تند تند و با نگرانی حرفاش رو میزد مهلت جواب دادن بهم نداد.بالاخره آرتان اومد و به لیلی جون گفت:
-سلام مامان.چیزی نشده بریم بالا که خسته م.
لیلی جون رو حرف آرتان حرف نمیزد.خدا خیرت بده آرتان لیلی جون مثل نوار ضبط شده حرف میزد نجاتم دادی.
بالا که رفتیم اوضاع بدتر شد حاج رضا با دیدن من تو اون شرایط آرتان رو چپ چپ نگاه کرد و گفت:
-قلمِ اون دست رو خورد میکنم روت بلند شده باشه.
فکر کنم فهمید!
با این حرف حاج رضا لیلی جون که کنار من بود به صورتش چنگ زد و گفت:
-خدا مرگم بده کی زدَتت مادر؟
حاج رضا به جای من جواب داد.
-یه نفر که حسابی دم درآورده.
لیلی جون هم دوهزاریش جا افتاد و عمق ماجرا رو درک کرد.
ناهار رو تو سکوت خوردیم البته لیلی جون هر از گاهی چیزی میگفت اما بی فایده بود و حاج رضا جوابش رو نمیداد.در تمام مدت سنگینی نگاهِ حاج رضا رو آرتان بود.
تو آشپز خونه با لیلی جون در حال شستن ظرفا بودیم.
romangram.com | @romangram_com