#مسافر_پارت_112

با شندین نام خانوادگی پارسیان لبخند زد و با رویی گشاده گفت:

-بفرمایید بفرمایید مغازه مال خودتونه

آقای فردوس ما رو به سمت میزش راهنمایی کرد و اونجا کنار میزش نشستیم...

-خب چه خبر دخترم آقای پارسیان بزرگ چطورن؟

-ایشون هم خوبن...راستش آقای فروس ما میخوایم برای دیزاین اتاق کودک مزاحمتون شدیم

-چی میل دارید خانوما؟

آیدا پا روی پا انداخت و گفت:

-ممنون آقا چیزی نمیخوریم فقط اگه میشه کاغذ دیواری های اتاق کودکتون رو ببینیم

آقای فردوس از تو کمدش چند تا کاتالوگ در آورد و روبرومون گرفت:

-بفرمایید

بعد از چند بار زیر و رو کردن کاتالوگ ها دوتا طرح خیلی چشممو گرفتن

یکی شون زمینه صورتی ملایم داشت و خرس های کوچولو به رنگ قهوه ای کم رنگ که یه شال گردن صورتی داشتن خودنمایی میکردن

دیگری صورتی پرنگ بود و روش با خط های طوسی تزیین شده بود اما من اولی رو خیلی بیشتر دوست داشتم

بهش اشاره کردم و آروم به آیدا گفتم:

-این چطوره؟من که خیلی خوشم اومده

آیدا لبخند زد و گفت:

-آره فوق العاده ست خیلی خوشگله

رو کردم به آقای فردوس و گفتم:

-از این خوشمون اومد...کی وقت دارین بیاین برای نصب؟

آقای فردوس دستی به پیشونیش کشید و گفت:

-هر وقت شما بخوای دخترم

رو کردم به آیدا:

-فردا خوبه؟

آیدا با سر حرفمو تایید کرد

منم به آقای فردوس گفتم که دیزاینر هاشو فردا بفرسته...

بعد از تشکر و خداحافظی سوار ماشین شدیم...البته من خواستم کل مبلغو بپردازم ولی آقای فردوس ممانعت کرد و گفت هر وقت نصب شد و راضی بودیم بعداً بپردازیم...

آیدا ماشینو روشن کرد و غرغر کنان گفت:

-خداکنه اون دختره ی قیف و پر فیس و افاده نباشه اصلاً ازش خوشم نمیاد

میدونستم منظورش کیه ...مینا مد نظرش بود...طفلی راست میگفت خیلی خودشو میگرفت...منم اصلاً از اینجور آدما خوشم نمیاد

رو به آیدا گفتم:

-تا حالا تو زندگیم از کسی اینقدر متنفر نبودم

این حرف باب میل آیدا بود پس قاه قاه خندید و به سمت خونه راه افتاد...مقداری از راه رو که رفتیم گفتم:

-کجا داری میری؟الان که راهمون نمیدن!!

آیدا خنده ای مستانه کرد و گفت:

-پس بریم یه چیزی بخوریم.

آره این بهترین کار بود بعد از سه ما خونه نشینی امروز دارم تلافی همه ی روزا رو درمیارم...دیگه کافیه هر چی خودمو تو خونه حبس کردم...اگه اون احساس مسئولیتش رو گذاشت و رفت حالا به هر دلیلی ولی من میتونم از پس خودم بیام...

یه لحظه از دست خودم ناراحت شدم که این حرفا رو بهش زدم ولی...ولی فقط یه لحظه ...اخیراً اینقدر سختی کشیدم که دیگه این چیزا برام مهم نیست...نمیدونم...نمیدونم شایدم مهم بود ولی الان هیچ احساسی ندارم تنها کسی که بهش فکر میکنم بچه مِ...فقط سلامتی اون برام مهمه نه چیزه دیگه ای فقط میخوام مادر باشم ...!!!

تو کافی شاپ نشسته بودیم و آیدا مشغول خوردن قهوه بود و من با آب پرتغالم بازی میکردم اصلاً میل نداشتم چیزی بخورم رو کردم به آیدا و گفتم:

-امم ... چیزه ... آیدا... میگم...

سرشو از تو گوشیش در آورد و بهم نگاه کرد:

-جونم خواهری چیزی شده؟

با شرم بهش چشم دوختم

romangram.com | @romangram_com